
Her Morning Elegance / Oren Lavie

وحید نیک گو
مدتی است که کارهای وحید نیک گو را این طرف و آن طرف میبینم. به جز وبسایت اش آشنایی دیگری با او ندارم ولی کارهاش تمیز هستند (از دقتی که در تمیز کشیدن و رنگ آمیزی با حوصله میکنه واقعا خوشم میاد ) و خیلی از کمیک استریپ هاش هم واقعا بامزه هستند. مثلا این کمیک درباره زنان در سینمای ایران واقعا یکی از شاهکارهاش هست.
این کمیک های دیگه اش رو هم از دست ندید:
طرح پلیس دیجیتال جهت برخورد شدید با کاربران ایرانی اینترنت
بمب جنسی
ایرانی ها در دبی چه کار میکنند

بازی تمام
دیشب بازی نسبتا جدید شاهزاده ایرانی رو تموم کردم. کلا از نظر خود بازی اش چندان انتظار بالایی نداشتم (خونده بودم که بازی خیلی آسونی هست و خیلی از بازی های آسون خوشم نمیاد) و شاید به خاطر همین بازی بهتر از انتظار بود. داستان بازی نسبتا ساده است، شخصیت شما - که شاهزاده نیست و یک دزد ولگرد است - به طور اتفاقی با دختری به اسم الیکا - یک شاهزاده - آشنا میشه و ناخواسته درگیر تلاش الیکا برای نجات شهرش از دست فرمانبرداران اهریمن میشه . در میان راه و طول بازی با چگونگی به وجود اومدن شرایط فعلی (آزادی قریب الوقوع اهریمن از بند چند هزار ساله) آشنا میشیم و با صحبت هایی که میان شخصیت ما و الیکا رد و بدل میشه کم کم با شخصیت مرموز و جذاب الیکا آشنا میشیم.
با اینکه شخصیت های این بازی از انگشتان دست فراتر نمیروند، صدا-بازیگری خوب دو شخصیت اصلی بازی رو به خوبی جلو میبره و تقریبا اونرو از روند نسبتا تکراری و خیلی آسون اش نجات میده.
نکته دیگه ای که به نجات بازی میاد گرافیک خیره کننده اون هست. درباره استیل جدیدی که یوبیسافت برای این بازی استفاده کرده قبلا حرف زده ام. وقتی گرافیک بازی رو آدم تو فیلم میبینه شاید خیلی از این سبک خوشش نیاد، ولی وقتی اونرو خودتون بازی میکنید دیدتون کاملا عوض میشه و بعید میدونم کسانی باشند که بعد از بازی کردن هم هنوز با این استیل خاص گرافیکی خوشحال نباشند. یوبیسافتی ها تاکیید فراوان داشتند که این سبک cell shading نیست و هدف اونها خلق کردن اونچه خودشون living illustration میگفتند بود و در خیلی از سکانس های بازی کاملا زدن به خال. صحنه های نبرد بین شخصیت بازیکن و شخصیت جنگجو (و همچنین concubine) واقعا به نظر میرسند که از یک نقاشی گرفته شده اند.
خود نبرد ها ولی چنگ زیادی به دل نمیزنند و حرکت ها از آغاز بازی تا پایان یکی هستند و خیلی زود تکراری میشوند.
از نظر میزان «ایرانی بودن» هم این بازی مثل بیشتر بازی های قبلی تلاش خاصی برای استفاده از موتیف های درست ایرانی نمیکنه. مرحله ها و ساختمونها تقریبا همه از خیالپردازی هنرمندان غربی و اونچه اونها دوست دارند خیال کنند ایرانی است به وجود اومده. بیشتر عربی است تا ایرانی. ولی هنوز هم به خاطر زیبایی مرحله ها و ریزه کاری هایی که تو کاشی ها و در و دیوار هست برای من به عنوان یک بازیکن ایرانی قابل قبول بود.
یک سورپریز خیلی خوب هم این بازی برای فارسی زبانان داره. اونهایی که ترجیح میدن خودشون اون رو تجربه کنند لطفا پاراگراف بعدی رو نخونند.
شخصیت الیکا در این طول بازی مرتب فارسی صحبت میکنه. شما برای پیدا کردن راه میتوانید در هر زمان از الیکا راهمایی بخواهید و او راه رو به شما نشون میده. معمولا این کار رو با گفتن جمله ای انجام میده. جمله ای مثل : «راه درست» یا «مسیر درست را نشان بده» یا «روشن کن». در جاهای دیگه هم چیزهایی مثل «ستایش به اورمزد» یا «به اسم اورمزد» یا «آلودگی را پاک کن» میگه. البته معلومه که کسی که این ها رو میگه یک خارجی است و در نتیجه با لهجه صحبت میکنه و خیلی وقت ها صحبت هاش به سختی قابل تشخیص هستند.
به هر حال، منتظر قسمت بعدی از بازی هستم و هنوز هم امیدوارم که در یکی از این قسمت ها با یوبیسافت همکاری کنم. این بار هم اسم های آخر بازی رو خوندم و تنها یک نفر نیمه ایرانی جزو صدها عوامل تیم بود. (اتفاقا اون رو هم پیدا کردم و باهاش تماس گرفتم و یک دمت گرم بهش گفتم).
اضافه: این کمیک ساخته penny arcade هم که برای بازی درست کردند رو از دست ندید.

تلویزیون فارسی بی بی سی: ورود به قرن بیستم
کیفیت تولید بالای برنامه های تلویزیونی بی بی سی من رو مثل همه کسان دیگری که برنامه های هفته اول شروع این تلویزیون رو دیدند ذوق زده کرده.همونطور که مثلا دیدن یک هتل 5 ستاره، یا یک استادیوم مدرن، یا یک پلاژ تمیز، یک باسکین رابینز "واقعی"، یا یک فروشگاه یا سوپرمارکت بزرگ در ایران آدم رو متعجب و ذوق زده میکنه. یک سری از چیزها هست که برای ساکنان دنیای متمدن (و بعضی وقتا نه چندان متمدن) بدیهی است، ولی ماها چون هیچوقت نداشتیم و تجربه نکردیم برامون به یک رویا تبدیل شده. یک عمر "نداشتن" حتی تصور اینکه مجریان برنامه ای آراسته باشند، دکور برنامه دگوری و زشت نباشه، فیلمبرداری و نور پردازی مزخرف نباشه، صدای مجریان یکنواخت باشه و به خوبی شنیده بشه، مجری ها دایم اینور اونور نگاه نکنند و صحبت هاشون تماشاچی رو شرمزده نکنه رو هم از بین برده.
بی بی سی فارسی برای اولین بار (حد اقل تا جایی که در خاطر نسل من و ما هست) به تماشاگر ایرانی امکان دیدن برنامه های خوب و داشتن تجربه ای که میلیون ها نفر دیگر از ساکنان زمین همیشه داشته اند را میدهد. بالاخره در قرن بیست و یک، دست ما را گرفته و برای اولین بار ما را با قرن بیستم آشنا میکند.
مثلا دیروز برای اولین بار در عمرم یک گزارش از بازی فوتبال در بخش ورزشی اخبار به زبان فارسی دیدم که در آن گزارشی که خبرگو میخواند با تصاویری که از بازی پخش میشد همخوانی زمانی داشت. یک عمر عادت داشتیم ببینیم که خبرگو گزارش بازی را با سرعت برق میخواند، اگر شانس داشته باشیم تصاویری نامربوط از بازی هم پخش میشود، و اگر کرم کارگردان تلویزیونی برسد شاید تصویر را تا چند ثانیه بعد از اینکه خبرگو گزارش را با سرعت برق خوانده و تمام کرده قطع نکند تا تصویر یک گل دیگر را هم در سکوت محض ببینیم.
تلویزیون فارسی بی بی سی، اگر هیچ کاری نکند، تماشاگر ایرانی را با شرایط "نرمال" برنامه سازی آشنا میکند، و سطح توقع بیننده را به سطحی که باید باشد میرساند. کمک میکند تا دیگر من و شما با دیدن برنامه ای خوش ساخت ولی "عادی" مثل برنامه های بی بی سی ذوق زده نشویم، و در عوض با آشغالهایی که همه تلویزیون های دیگر به عنوان برنامه به خوردمان میدهند راضی نباشیم.

یخ در دماغ
امشب شب مهمی برای اهالی تورنتو بود. کلا ساکنان مناطق سردسیر با این پدیده آشنا هستند، اگر چه احیانا نه به این اسم. یخ در دماغ به اولین شب سال گویند که دمای هوا از نقطه ای که در آن بخار آب درون دماغ به یخ تبدیل میشود عبور میکند.
در این شرایط، کریستال های کوچک یخ که درون دماغ شکل میگیزند عمل تنفس را به تجربه کاملا منحصر به فردی تبدیل میکنند. این شب از اهمیت خاصی برای ساکنان کانادا برخوردار است. در روایات کانادایی آمده است که اگر در این شب از خانه یخی خود خارج شده و یا سورتمه 17 بار دور خانه چرخیده و و 17 قطعه یخ از دماغ خود کشت کرده و آنها را با حرارت دهان دختر باکره ی همسایه اسکیموی خود آب کنید و در لیوان ریخته ذکر مخصوص اسکیمویی بر آن بخوانید و سپس آنرا بر صورت خود بریزید و از خرس بزرگ قطبی حاجت بگیرید حتما مقبول میافتد. خواهران و برادران تورنتویی، التماس دعا.