
from Rochester
من دو سه روزي براي تعطيلات اومدم پيش يکي از دوستان در راچستر (نيويورک). اول از همه از همه ي پيغام هاتون ممنونم. خيلي به کامپيوتر دسترسي ندارم بنابراين جواب ايميل هاتون رو وقتي برگشتم ميدم.
دوم اينکه خانواده ي محترم که دسترسي تلفني بهشون ندارم خيالشون راحت باشه که من رسيدم ... البته حالگيري هميشگي مامورين مهاجرت مادر ... ي آمريکا لب مرز طبق معمول اعصابمون رو خورد کرد و ساعت معطل شديم که بعدا جريانش رو مينويسم. ولي خاک بر سر دولت بي قدرت و خايه مال کانادا که ميذاره اين آمريکايي هاي آشغال هر کاري با شهروندانش بکنند و هر جور ميخوان رفتار کنند (البته رفتارشون محترمانه بود اين دفعه ولي همينکه به خودشون اجازه ميدن با وجود شهروندي کانادايي بپرسن کجا به دنيا اومدي و به خاطر اون تبعيض قايل بشن و تو رو چندين ساعت علاف کنند غير قابل قبوله).
به هر حال سال نو ميلادي همه مبارک و اميدوارم به همه هر جا که هستند خوش بگذره.

پیروزی

نشنال جئوگرافیک عقب نشینی کرد !!! الان تو یکی از کامنت ها امیر نوشته بود که عبارت Ar@bian gulf رو نشنال جئوگرافیک از رو نقشه ی آنلاینشون برداشتند. رفتم چک کردم و دیدم درسته! راستشو بخواهید با سماجتی که از خودشون نشون داده بودند اصلا فکر نمیکردم راضی بشن، ولی این خدا ترینه! البته هنوز این پاراگراف رو زیرش نوشتند:
Historically and most commonly known as the Persian Gulf, this body of water is referred to by some as the Ar@bian Gulf.

قضیه ی جزیره ها رو هم درست کرده اند ظاهرا و دیگه occupied by iran نمیبینم. خلاصه به تمام خواسته هامون تن دادند . بهترین خبری بود که میتونستم بشنوم، بالاخره کار همه ی ما نتیجه داد. از بمب گوگلی و همه ی کسایی که شرکت کردند گرفته تا NIAC که رفت با نشنال جئوگرافیک صحبت کرد، تا همه ی ایمیل ها و نامه هایی که به اعتراض فرستاده شد و خلاصه هر کسی که ساکت ننشست، پیروزی خیلی بزرگ و شیرینیه و اون رو به تک تک شما تبریک میگم.
توضیح: الان، چند ساعت بعد از اینکه این مطلب رو نوشتم، دوباره نقشه های آنلاین همون نقشه ی قدیمی پر اشتباه رو نشون میدن. فکر کنم مشکل فنی باشه و با توجه به مطلب زیر، راضی شده اند که این تغییرات رو انجام بدهند.
تازه: ظاهرا این تغییرات نتیجه ی توافق NIAC با نشنال جئوگرافیک هست. NIAC در وبسایتش نظر ایرانیان رو خواسته در مورد اینکه آیا این تغییرات مورد قبول شما هست یا نه (به طور خاص، آیا هنوز هم با وجود عبارت ar@bian gulf در آن پاراگراف مخالفید یا نه؟) اگر چه به نظر من جواب معلومه و بعید میدونم کسی از ما از وجود اون عبارت به هر شکلی راضی باشه، مساله اینجاست که تا چقدر واقعا میتونیم نشنال جئوگرافیک رو وادار به حذف کلی اون عبارت کنیم. با توجه به سرسختی اونها از اول و وزن نسبتا سبک ایران از نظر تجاری، بعید میدونم که این کار الان میسر باشه و تا همینجا هم خیلی سخت جنگیدیم. به هر حال میتونید نظرتون رو در این مورد اینجا به NIAC بگویید. یا اینکه نظرتون رو تا 29 دسامبر، یعنی فردا، به این آدرس بفرستید: persiangulf@niacouncil.org.

رضا زاده
امسال فدراسیون جهانی وزنه برداری تصمیم گرفته وزنه بردار سال و از اون مهمتر وزنه بردار قرن رو از طریق رای اینترنتی مردم انتخاب کند. کلا به نظر من این خیلی کار مسخره ای است که عنوان به این مهمی رو بدون نظر کارشناس ها و فقط از روی رای اینترنتی انتخاب کنند، و همچنین با حمله بردن و تقلب در رای های اینترنتی موافق نیستم. رای گیری CNN برای جام جهانی 98 رو به یاد بیارین که به لطف بر و بچ ایرانی تو لیست پیش بینی که کی قهرمان میشه ایران اول بود! البته ناگفته نماند که همون موقع خودم هم کلی رای دادم و حتی از راه های جالبی که نابغه های ایرانی کشف کرده بودند برای رای های بیشتر هم استفاده کردم (یه راه بود میتونستی مثلا دقیقه ای 100 تا رای بدی!!!). ولی آدم عوض میشه دیگه.
با همه ی این حرف ها این یکی فرق میکنه. چون با اینکه اطلاعاتم از وزنه برداری زیاد نیست ولی فکر میکنم رضازاده استحقاق این عنوان رو داشته باشه و حالا که اینا تصمیم گرفتند اینطوری رای گیری بشه کاملا میتونیم از حقمون برای رای دادن استفاده کنیم. علاوه بر اون دلیلی نیست که تقلبی انجام بشه و همه میتونن یه بار رای بدن. از دیشب چند نفر ایمیل زده بودند که این رو اینجا بنویسم. ظاهرا تو ایران و تو رادیو ورزش هم موضوع رو گفتند و مردم رو به رای دادن تشویق کردن و به گفته ی اونها تو یونان هم تبلیغ زیادی صورت گرفته که مردم برای وزنه بردار یونانی رای بدن.
خوب پس اگه میخواهید رای بدید برید اینجا و برگه ی رای گیری رو که فایل word هست دریافت کنید. یا مستقیم از اینجا بگیرید. صفحه ی اول و دومش مربوط به انتخاب بهترین وزنه بردار مرد و زن سال 2004 هست (که میتونید رضا زاده رو اونجا هم بنویسید) و صفحه ی بعد مربوط به انتخاب بهترین وزنه بردار قرن هست (زن و مرد). برای هر کدام میتوانید نام 3 وزنه بردار رو بنویسید. جایی ننوشته باید هر سه رو پر کرد برای همین من که کس دیگه ای رو نمیشناسم فقط رضا زاده رو شماره ی اول مینویسم و بقیه شو خالی میذارم. بعد save میکنید و فرم رو به آدرس ایمیلی که آخر صفحه هست میفرستید، یعنی به این آدرس: aniko.nemeth.mora@iwfnet.net. یادتون نره اسم خودتون و کشورتون رو هم تو هر دو جعبه بنویسید. در ضمن فقط تا آخر سال 2004 یعنی تا جمعه وقت دارید این کار رو بکنید.
خبر زلزله ی جنوب آسیا رو هم که شنیدید و تصمیمتون هم درباره ی کمک کردن یا نکردن را هم حتما گرفتید، اونهایی که در کانادا میخوان کمک کنند میتونند اینجا از طریق صلیب سرخ اقدام کنند.
تازه: همین الان دیدم علیرضا هم یه مطلب در همین باره نوشته و دقیقا هم نظرش نسبت به قضیه عین منه! اون فرم رو هم پر کرده خودش که دیگه نیازی به پر کردن دوباره نداشته باشید، پس اگه هنوز میخواین رای بدین بروید اونجا.

اینجا کریسمسه و همه جا
اینجا کریسمسه و همه جا تعطیله و راستش خبر جالب یا خاصی نیست که نوشتنی باشه. ما هم مشغول موزیک بازی و زد بازی و دوست بازی و فیلم بازی و این چیزا هستیم.
داستان این جهانگردهای ایرونی که چند وقت پیش تو لینکدونی به سایتشون لینک داده بودم از زبان بی بی سی خیلی جالبه، من که خیلی با خودشون و عکساشون و کاری که کردن حال میکنم.
دیگه همین فعلا. او راستی meet the fockers رو دیدم (قرار بود life aquatic رو ببینیم که نشد). یه تیکه هایی اش بامزه بود و اون بچه کوچیکه هم خیلی جیگر بود ولی کلا ... تو مایه های همون اولیش بود دیگه، اگه از اون خوشتون اومد از اینم خوشتون میاد، شاید یه خورده کمتر.

نه
بابا خوب بگو نه!! وقتی شب تا صبح تو دفتر بودی و چند ساعت به سختی سعی کردی رو مبلای مزخرف اینجا بخوابی و الان داغونی و تازه خونه کلی کار داری، وقتی استاد مهربونت بعد از جلسه میخواد دعوتت کنه برای دو ساعت دیگه برای ناهار، بگو نه! کی میخوای یاد بگیری آخه؟

میشل کامیلو
یکی از کارهایی که موقعی که وقت اضافه پیدا میکنم دوست دارم انجام بدم (به غیر از خواب!) گشتن دنبال موسیقی جدیده. کار سخت و وقت گیر و با راندمان خیلی پایینیه. معمولا از یه نوع موسیقی که خوشم میاد تو allmusic نگاه میکنم ببینم خواننده های مشابه کیا هستند و اونها رو داونلود میکنم، کاملا random و یا اینکه مثلا اگه یه کسی رو پیدا کنم تو سول سیک یا برنامه های مشابه که تعداد زیادی از آلبوم های مورد علاقه و سلیقه ی من رو دارند، بقیه ی آلبوم هایی رو که نمیشناسم رو هم میگیرم به امید اینکه شاید خوب باشند. معمولا بیشتر آهنگ هایی که اینطوری میگیرم خوب نیستند ولی گه گاه چیزای شاهکاری هم پیدا میکنم.
به هر حال، مدتیه که وقت نکردم این کار رو بکنم و از آهنگ های خودم هم دیگه خسته شدم. برای همین روز ها که میرم دانشگاه معمولا رادیو گوش میکنم. فقط هم Jazz FM چون تنها کانالیه که تقریبا مطمعنم هیچی نمیتونه بذاره که اعصابم رو خورد کنه و راحت میتونم تمام راه گوش کنمش. (در ضمن معمولا هر چی هم سرد باشه هوا ترجیح میدم راه برم، از سوار مترو شدن متنفرم ... مخصوصا تو زمستون که کلی لباس گرم میپوشی که سردت نشه و بعد میری تو مترو که بخاری داره و گرم گرمه به مدت 20 دقیقه میپزی، مگه اینکه کاپشن ات رو دربیاری که اونم معمولا چون شصت لایه پوشیدی میسر نیست. من هم از گرم شدن بی دلیل شدیدا کلافه میشم، مترو مزخرف ترینه).
بگذریم، امروز نزدیکای دانشگاه که بودم یه هو رادیو یه آهنگ عالی گذاشت. معمولا آهنگ های جاز همه شون یه مود به آدم میدن و آهنگ به خصوصی که مشخص باشه و توجهت رو جلب کنه کمه. ولی این یکی شاهکار بود، پیانو و گیتار. پیانوش کاملا جاز بود و گیتارش کاملا فلامنکو ولی هر دو با هم به طرز عجیبی هارمونی خوبی داشتند. تا حالا همچین چیزی نشنیده بودم. از شانس @#$% همون موقع باتری دستگاهم تموم شد و وسط آهنگ قطع شد، ولی خوشبختانه مجری برنامه قبل از شروع اسم یارو رو گفت، و من با اینکه معمولا اصلا توجه نمیکنم و اگر هم بکنم اسم ها دو ثانیه ای یادم میره این یکی رو هنوز یادم بود.
خلاصه دیگه بعد از یه خورده اینترنت گردی یارو رو پیدا کردم. اسمش هست Michel Camilo که یک پیانیست جاز متبحر است. معمولا هم جاز لاتین یا جاز معمولی میزنه، ولی یک آلبوم داره با توماتیتو که از خداوندگار های فلامنکوی نسل خودش است ظاهرا . اسم آلبوم هست اسپانیا و خوشبختانه تونستم پیداش کنم. واقعا مجموعه ی تازه و قشنگیه، از عصر تا حالا دارم خودم رو خفه میکنم باهاش. آهنگی که صبح تو رادیو پخش شد و سرآغاز ماجرا بود رو هم
گذاشتم تو گرامافون.

خیلی کثیف
یک کم این دعوای مضحک و کثیف بین گوگوش و امیرقاسمی و دوستان رو امروز نگاه کردم در تلویزیون های مختلف که دیگه ماشالا دهن همه باز شده و زبون همه هم راه افتاده و از فحش و فحش کاری دریغ نمیکنند (این وسط مضحک ترین چیز اظهار نظر و کاسه ی داغ تر از آش شدن کسایی است که هیچ ربطی به هیچی ندارند). بعد از خودم خجالت کشیدم و به خودم کلی فحش دادم که چرا وقتم رو سر این چیزا تلف کردم. واقعا آدم اتحاد باحال خودمون سر قضیه ی خلیج فارس رو میبینه، بعد این چیزا رو هم میبینه، امکان نداره حالش به هم نخوره.
برم فیلم kitchen stories رو ببینم که این چیزا واسه فاطی تنبان نمیشه.

نقاشی


صفحه ی اطلاعات خلیج فارس
خیلی طول کشید ولی بالاخره یه صفحه درست کردم که از تو اون صفحه ی بمب بهش لینک بدم که اطلاعات بیشتری درباره ی خلیج فارس و کل موضوع داشته باشه، مخصوصا برای خارجی ها.
مهمترین شرط صفحه هم به نظر من اینه که یک، ساده باشه و دو، کوتاه باشه. که همه بخونند و بفهمند. به هر حال این چیزی هست که من سر هم کردم، هنوز بهش لینک ندادم از صفحه ی اصلی، میتونید یه نگاهی بهش بندازید و اگر پیشنهادی دارید که فکر میکنید بهترش میکنه و یا لینکی دارید که میشه بهش اضافه کرد لطفا کامنت بذارید، و اون دو تا شرط رو هم در نظر داشته باشید.

جام جم
تلویزیون جام جم ایران تو اخبار امروزش یک گزارش داشت تهیه شده توسط گزارشگری به اسم نیلوفر پور ابراهیمی درباره ی اعتراض اینترنتی ایرانیان به نشنال جئوگرافیک درباره ی مساله ی خلیج فارس. یه بخش زیادی اش هم مربوط به بمب گوگلی بود و یه screenshot از صفحه ی بمب arabian gulf نشون دادند و همچنین یه screenshot از وبلاگ من و چند تا وبلاگ دیگه و خلاصه کلی درباره اش حرف زدند.البته به جای اسم بردن از وبلاگم (لگوماهی) از اسم خودم استفاده کردن! تا حالا چند بار تو بخش های خبری شون تکرار شده که من آخرین بارش رو دیدم (با تشکر از دوستم گراناز که خبرش رو داد). فکر نکنم دوباره تکرار بشه ولی سعی میکنم بخش خبری بعدی رو ببینم و اگه شد ضبطش کنم.
الان هم یه برنامه داره پخش میشه به اسم "مرز پرگهر" که درباره ی ایران است و مهمانشون حسن حبیبی هستش. مجری برنامه هم یه مقدار درباره ی خلیج فارس صحبت کرد و "سایت های اینترنتی" که در این مورد درست شده و تلاش هموطنان خارج کشور و حساسیت آنها روی این مساله. آقای حبیبی هم البته فرمودند که این تلاشها چندان لازم نیست چون خلیج فارس تا ابد خلیج فارس خواهد بود!!!

مأکولات
اینجا برای آدمهای تنبلی مثل من که اصولا هم به غذا خوردن اهمیت نمیدن انتخاب های زیادی وجود داره. ولی نمیدونم چرا مدتیه گیر دادم به این سوپ های نودلی کره ای!!!! یعنی فقط به این:

خیلی خوشمزه است لامصب. یعنی، مممم، خوب اصلا هم خوشمزه نیست شاید، ولی خیلی راحته، آب جوش میریزی توش. نودل هم داره خودش، بعد یه پودری هم داره که اونم میریزی توش و خیلی تنده البته الان دیگه انقدر خوردم عادت کردم.روش هم یه چیزایی به کره ای نوشته احساس میکنی داری یه چیز فضایی میخوری. خلاصه منی که نه از سوپ خوشم میاد و نه از چیزای تند، هر روز دارم از این لعنتی ها میخورم.
در ضمن مثلا طعم "کیمچی" میده که یه نوع غذای ترشی مانند معروف کره ای هستش.
من نمیفهمم چرا این رستوران ایرانی ها مثل سوپر خوراک که غذای کثافت و ارزون و خیلی خوشمزه و ارزون ایرانی دارند هیچکدومشوم نمیان یه شعبه تو مرکز شهر باز کنند. شونصد تا اون بالا هست ولی یه دونه هم تو downtown نیست. به خدا اینجا هم ایرانی کم نیست و دانشجوهای فلک زده ی تنها مثل من از خداشونه و مشتری میشند، فقط الان خیلی سخته تا اون بالا اومدن با مترو و اتوبوس برای یه پرس قرمه سبزی. اگه بخوای بیشتر بگیری با خودت بیاری انبار کنی هم که ماشالا غذاهامون کم بو نمیدن و تو مترو آبروت میره تا برسی پایین با اون بوی قرمه سبزی و کوبیده ای که ازت ساتع میشه!! به خدا اگه بیاین downtown من خودم هر روز میام ازتون غذا میگیرم، ور شکست هم نمیشین.
حالا که صحبت از غذا و این چیزاست یه رستوران ایرانی خیلی خیلی خوب تو داون تاون هست که خیلی ها نمیشناسنش. اسمش هست Tempus و تو یانگ یه خورده پایین تر از ولزلی هست. خیلی تر تمیزه و محیطش حرف نداره، با دکوراسیون مدرن و مینیمالیستی یه جورایی مثل Spring Rolls (بر عکس اون آمبیانس بازاری و ضایع "خانه ی کباب" یا به قول خودشون Souvlaki House که اتفاقا 100 متر بالاتر از این یکیه ). اینجا هر وقت میری موسیقی باحال جاز پخش میشه و حتی فکر کنم یه شب هایی هم اجرای زنده ی جاز دارند، غذاشون هم من تا حالا دو بار رفتم خیلی خوب بوده، قیمتاش هم خوب مثل سوپر خوراک و اینا نیست ولی باز معقوله، ولی نمیشه هر روز رفت (منوی غذاشون رو میتونید اینجا ببینید). فقط چون جاشون اصلا تو چشم نیست خیلی ها نمیشناسنش و معمولا خلوته، میترسم ورشکست بشن و یه رستوران تر تمیز و باحال ایرانی با غذای خوب هم که این طرف داریم بسته بشه. پس پاشین برین Tempus. آقای سوپر خوراک هم لطفا تشریف بیارن downtown.
جانم؟ نخیر دیگه عرضی نیست.

چلچراغ و بمب و وبلاگ
هفته نامه ی چلچراغ شماره ی قبل یه قسمت درباره ی اعتراض وبلاگ نویسان به مساله ی خلیج فارس داشت که درباره ی مراحل اعتراض و چگونگی راه افتادن بمب گوگلی و موفق شدنش بود.
یه قسمت مفصل هم درباره ی وبلاگ داشتند که از شش تا از وبلاگ نویسان سه تا (یا دوتا؟ پس چند تا؟) سوال کرده بودند ... به ما هم حال داده بودند و آدم حساب شده بودیم ظاهرا و خلاصه جواب های من رو هم به این سوالها میتونید اینجا بخونید.
encoding صفحه رو باید رو عربی بذارین، و در عین حال باز هم ممکنه بعضی از صفحات به رمزشکن نیاز داشته باشند. وبسایت چلچراغ هم یه دستی به سر و روش کشیده بشه بد نیست ها.

اوهام
بالاخره طلسم شکسته شد. بعد از این همه سال اوهام اولین کنسرتش رو به طور رسمی و مثل آدم و آزادانه تو ایران برگذار کرد. انقدر تا به حال بلا سرشون اومده بود و به دلایل مختلف و مسخره کنسرت ها لحظه ی آخر به زده شده بود که باور کردنش سخته.
از چند وقت خبر داشتم از کنسرت که قرار بود روز جهانی ایدز انجام بشه، ولی چیزی راجع بهش ننوشتم چون دیدم تو سایت خودشون هم چیزی ننوشتند و حدس زدم احتمالا نمیخوان زیاد شلوغ کنند که دوباره کنسل بشه - حق هم دارند.
خیلی ناراحت هستم که نبودم ببینم کنسرت رو. به نظرم آدما دو جورند، یا کسایی که از اوهام متنفرند و یا کسایی که خیلی با موزیکشون حال میکنند. من کسی هستم که فکر میکنم شهرام یک نابغه است و کاری که داره برای موسیقی ایرانی میکنه خیلی عظیمه و بعدا معلوم میشه. میتونید مخالفت کنید ولی اگه میخواین بقیه ی طلب رو بخوانید تا دلایلم رو بگم.
موسیقی ایرانی تا حالا اسیر یک "فرم" و خاصیتی بوده که موسیقی رو "ایرانی" کرده. صحبتم هم سر موسیقی غیز سنتی هست. به نظر من ما تا حالا هیچوقت موسیقی راک، یا پاپ، یا رپ یا الکترونیک یا یکی از سبک های رایج موسیقی دنیا رو به طور واقعی نداشتیم. کارهایی هم که شده هیچ وقت نتونسته واقعا راک باشه یا واقعا رپ باشه. به عبارت دیگه authentic نیست. راک ایرانی تا حالا همونقدر authentic بوده که غذای چینی یا ایتالیایی که تو جام جم میدن authentic هستش. دلیل اصلی اش هم به نظر من مشکل شکستن وزن و آهنگ درونی زبان فارسی هستش. حتی اگر از لحاظ موزیک (چه از لحاظ فرم و ریتم و چه از لحاظ کیفیت) واقعا راک زده شده باشه (که همونشم کم بوده) باز تا شعر روش قرار میگیره موزیک رو نامتعارف و نامانوس میکنه.دلیل فرعی اش هم دور بودن ایران از موسیقی روز و نشنیدن اونه و اینکه زیاد کسی سعی نکرده کار متفاوتی بکنه. انقدر همین موسیقی خواننده های لس آنجلسی رو (که صنعتش دست یه سری آدم های بی سلیقه و غیر رادیکال هست) گوش دادند دیگه یه جورایی فکر میکنند موسیقی ایرانی به جز این نمیتونه باشه. اون هایی هم که سعی کردند معمولا تو همون فرم ها و ریتم ها و آهنگ شعر و کلام گیر کردند.
برای همین یه غیر ایرانی اگه موزیکی که ما بهش میگیم راک هست رو گوش بده براش خیلی نامتعارف خواهد بود ولی اگه یه موزیک راک ژاپنی رو گوش بده براش خیلی قابل قبول تر و "راک" تر میاد. حتی اگه از شعرش هیچی نفهمه . و حتی اگه تو اون از element های موزیک ژاپنی هم استفاده شده باشه، ولی باز هم قطعه ای که آدم گوش میکنه در مجموع کاملا با موسیقی ای که میگن "راک" همخونی میکنه.
برای شکستن این آهنگ درونی شعر های فارسی هم یا باید نابغه باشی که به طور طبیعی این کار رو بکنی یا باید زحمت خیلی زیادی کشید. اوهام و شهرام به نظر اولین کسایی بودند که بالاخره تونستند این زنجیر رو بشکونند و شعر و زبان فارسی رو برای موزیک آلترناتیو رام کنند. برای اولین بار، موزیکی داریم که کاملا بین المللیه. با اینکه توش از تم های ایرانی هم استفاده میشه، ولی یه غیر ایرانی که گوش میشه کاملا براش دلچسبه و عجیب نیست براش. این به نظر من کار خیلی بزرگیه.
همین هم باعث شد که گوش مردم با این جور آهنگ آشنا بشه و اینکه بفهمیم بابا، میشه شعر ایرونی رو جور دیگه ای هم خوند و لازم نیست دقیقا با همون وزنی که نوشته میشه خونده هم بشه. الان اگه آهنگ های اوهام رو بشنوید امکان نداره بتونین شعر های حافظی رو که میخونه به شکل اصلی شون (در مصراع و ابیات جداگانه) بنویسید - مگر اینکه شعر رو از قبل خونده باشید. انتهای یکی مصرع با شروع مصرع بعدی کاملا محو شده، و این خیلی کار سختیه (مقایسه کنید با مثلا موزیک الکترونیکی لوس آنجلسی، فرضا منصور، که با اینکه ریتم تکنو و رقص داره ولی هنوز شعر رو که میشنوید میتونید به صورت ابیات اولیه دوباره بنویسید.)
به هر حال، واقعا خوشحالم برای شهرام و امیدوارم زمینه ای بشه که کمتر اذیتشون کنند. خیلی هم دوست دارم تو تورنتو یک کنسرت اجرا کنند، چند سال پیش که تو ونکوور تا یک قدمی کنسرت جلو رفتیم ولی نشد. الان ولی - مخصوصا بعد از بیرون آمدن آلبوم جدیدشون که قرار به زودی تموم بشه - فکر کنم فرصت خیلی بهتریه. کنسرت رویایی میتونه کنسرت اوهام و هاله باشه. متاسفانه سرمایه اش رو ندارم وگرنه خودم سعی میکردم برنامه رو جور کنم، چون کاملا عملیه. کنسرت گذار ها هم که معمولا سلیقه هاشون اینطوری نیست، ولی با این حال اگه توجیه بشن که همچین برنامه ای از نظر سوددهی کاملا میتونه موفق باشه بدشون نمیاد، چون مسلما فقط به فکر پولشن اونا.

عناد با کراوات
راستشو بخواین این مساله عناد با کراوات رو اصلا درک نمیکنم. این استدلال که کراوات یک پوشاک غربی و غیر ایرانی است و بنابراین مناسب ایرانیان (یا دست کم دولتمردان ایرانی) نیست رو کاملا درک میکردم اگر که یک نوع لباس پوشیدن "ایرانی" وجود داشت و دولتمردان هم اون رو میپوشیدند. مثل عربها که قرن هاست لباس نه چندان قشنگشون رو دارند میپوشند و واقعا لباسشون "عربی" است.
ولی همچین لباسی نداریم. همون کت و شلواری که دولتمردان میپوشند هم هیچ جاش ایرانی نیست. کت و شلوار به اون شکل یک لباس کاملا غربی است و از غرب وارد ایران شده، همان زمانی که کراوات وارد شد. حال که سه گانه ی کت - شلوار - کراوات با هم از غرب وارد شده، چطور میشه که از این سه تا فقط کراواتش بده و کت و شلوارش خوبه؟ اگه کت و شلوار رو بدون کراوات بپوشیم ایرانی میشه؟
حالا کاش که فقط بد بود، بعضی جا ها اگه تو ایران کراوات بزنی انگار به طرف فحش دادی!! این تعصب که باعث میشه یک نفر یک تکه پارچه رو -که از همونجایی اومده که کت و شلوار خودش اومده - توهینی به خودش تلقی کنه اصلا درک نمیکنم.
(توضیح عکس: روی جلد روزنامه ی پاس که ظاهرا تشخیص دادند کراوات به کریمی نمیاد!)

فلوجه

خوب اگه گفتید این عکس مال کجاست؟ راهنمایی اول: فلوجه نیست. راهنمایی دوم: افغانستان هم نیست.
عکس کلاس چهارم دبستانمه (پیدا شده از برکت سر اورکات، حالا باز بگین اورکات مزخرفه). حالا داشتم عکس رو نگاه میکردم و با خودم گفتم تو عجب حلفدونی ای ما درس میخوندیم. به خدا عین فلوجه است !!! مثلا خیر سرش مدرسه ی سروش آزادی (ایران زمین) هم بود و تو شهرک و مدرسه ی آمریکایی سابق و خلاصه بد نبود مثلا. ولی الان که آدم نگاه میکنه تازه میفهمه چقدر مستضعفانه بوده! به هر حال، حالا اگه گفتید من کدومم؟ (جای مامانم خالی که بگه "انقدر خوشگل بودی چی شد؟" D=)
اوه راستی یادم رفت بگم. اون خانم مقدم هست. معلم سختگیر و معروف کلاس چهارم. خداییش فکر کنم بهترین معلمی بود که تا حالا داشتم. شدیدا سختگیر و یک کم بداخلاق ولی خیلی مهربون (آره میشه به خدا). باسواد هم بود و آدم باحالی هم بود. من رو هم راستشو بخواین خیلی دوست داشت. ما بعد از ثلث دوم همون سال از ایران رفتیم. از چند هفته قبل از اینکه بریم به بچه های کلاس گفته بود نفری مثلا 20 تومن بیارن که برای من یه کادو بخرند!! (بچه های بیچاره رو بگو). هیچی هم به من نگفته بودن (البته یکی از دوستام فکر کنم لو داد روزای آخر). خلاصه روز آخر دیدم برام یه خط کش باحال (که تا چند سال داشتمش ولی بعد گم شد) و به بسته مداد شمعی گنده ی crayola برام گرفته بودند. چون از همون موقع عاشق نقاشی بودم و میدونستن از این چیزا خوشم میاد. (چند روز قبلش خانم مقدم ازم پرسیده بود با مداد شمعی نقاشی میکشی؟ منم گفته بودم "نه"!! ولی بیچاره شاید اون موقع دیگه گرفته بود کادو رو، منم که نمیدونستم برای چی داره میپرسه!)
همین الان یه هو یادم اومد روز آخری که تو کلاس بودم همه ی بچه ها هی میومدن میگفتن یه نقاشی برای ما بکش. من هم یه "گوفی" یا یه "میکی ماوس" که اون موقع خوراکم بود سریع برای هر کدومشون میکشیدم. بعضی از بچه ها هم برای من یه چیزایی یادگاری کشیدند. از جمله همین دوستم که این عکس رو فرستاد برام یه مارادونای خیــــــلی باحال کشیده بود. یکی دیگه هم (اون تپله که شلوار سبز داره نشسته) برام یه چوبین کشید. یکی دیگه هم که یادم نیست کدومشون بود یه چاغ و لاغر کشید. میدونم که یه جایی اینها رو دارم ولی نمیدونم کجا گذاشتمشون.

لیست خبرهای بمب
بالاخره رسیدم همه ی خبرهای در باره ی بمب رو یه جا جمع و جور کنم. به هر حال بعدا خاطره میشه اینها و بد نیست خبر ها و توجهی که دنیا به این خبر کرد یه جایی آرشیو بشه، به عنوان یادبود و نشانه ای از همکاری و همبستگی همه ی کسایی که تو این حرکت شریک بودند. همونطور که میبینید لیست رو به گوشه ی وبلاگ اضافه کردم. اگر هم میخواهید به لیست لینک بدید یا اون رو تو صفحه ی جداگانه ببینید میتونید برید اینجا: http://legofish.com/google.
درباره ی forum ها یا وبلاگ ها، راستشو بخواهید تعداد اونها خیلی خیلی بیشتر از اونهایی هست که لیست کردم، به طوری که وقتی خواستم همه شون رو چک کنم (از روی لیست آمار ترافیک وبسایتم) چند ساعت طول کشید و آخرشم کلی خسته شدم. ولی اینها اصلی هاش و به عنوان نمونه از بفیه هستند.
در ضمن مطمئنا اینها همه ی خبر ها نیست و فقط اونهایی هست که من بهشون برخوردم، اگر کسی جای دیگه ای تو اینترنت خبری در این باره دیده که تو لیست من نیست لطفا کامنت بذاره.
راستی چند نفر ایمیل زده بودند پرسیده بودند که آیا اجازه ی لینک دادن به سایت من رو دارن یا نه. به خدا اجازه نمیخواد، هر کی دوست داره میتونه لینک بده، ممنون هم میشم .

خوش آمدی اکس کبیر
سرانجام بعد مدتها فکر و استخاره در مورد گرفتن یا نگرفتن جعبه ی اکس و بعد از آن درمورد گرفتن پ سین دوم عوض جعبه ی اکس ، دل به دریا زده شد و یک عدد جعبه ی اکس کریستالی ابتیاع گردید. باشد که موجبات گردآمدن روزافزون دوستان به بیت حقیر فراهم آید. البته ملعبه ی شاهزاده ی ایرانی دو نیز فراموش نگردید چه علت ابتیاع دستگاه از اول همانا لعب مذکور بودی. فی الحال، حرج تنها یافتن راهی باشد تا تز محترمه، فی نفسه خود را مرقوم گرداند.
آمین یا رب العالمین.

بمب از نگاه آمار
شاید بدتون نیاد یه کم آمار و ارقام راجع به بمب گوگلی بدونید. صفحه ی ساخته شده arabian gulf - بدون احتساب دو سه روز اول - تا کنون 428381 تا هیت داشته. یعنی حدود نیم میلیون بار باز شده. از این تعداد 63580 تا unique visitor بودند. یعنی این تعداد آدم مختلف اون رو مشاهده کرده اند. بالاترین تعداد ویزیتور از آمریکا بوده با 231385 هیت و بعد از اون کانادا و ایران رتبه ی دوم و سوم رو دارند.
در عین حال 2072 صفحه ی مختلف به اون صفحه لینک دادند که این تعداد شامل همه ی وبلاگ ها، وبسایت ها، وبسایتهای خبری، تالار های گفتمان و خلاصه هر گونه صفحه ای بر روی اینترنت که به صفحه ی ما لینک دادن میشه. طبیعتا این ارقام مربوط به آمار سایت از ابتدا تا این لحظه است و همچنان افزایش پیدا خواهد کرد.
یه چیز بامزه هم این که به لطف دوستانی که اشتباهی از املای غلط arabian golf به جای arabian gulf استفاده کرده اند بمب ما برای جستجوی عبارت arabian golf هم در رتبه ی اول قرار داره :) .

مردم شناسی

باید اقرار کنم که این هفته هفته ی خیلی خوبی برای وبلاگهای ایرانی بود. علاوه بر اون، از نظر شخصی هم هفته ی خیلی خوبی داشتم. بعد از بمب گذاری موفق و توجه گسترده ی رسانه های دنیا به وبلاگ های ایرانی، این بار نوبت مقاله ی مفصل علیرضا درباره ی "ابتذال" در وبلاگ در ژورنال معتبر مردم شناسی آمریکا رسید. از نظر شخصی هم برای من خیلی هیجان انگیزه چون برای اولین بار یکی از طرح های گرافیکی ام روی جلد یکی از نشریات معتبر چاپ شده.
البته قضیه بر میگرده به چند ماه پیش، در واقع به ماه جولای. اون موقع هنوز علیرضا رو نمیشناختم. یه روز دیدم برام ایمیل زده و گفته بود که مقاله اش قراره تو ژورنال American Anthropologist چاپ بشه. مسئولین ژورنال هم به علیرضا گفته بودند که چون مقاله ی اصلی این شماره هست اگر عکس یا طرح گرافیکی داره براشون بفرسته که اون رو چاپ کنند. علیرضا هم که یک سری از کارهای من رو تو وبسایتم دیده بود به من ایمیل زد و از من خواست که اگر مایل هستم یه طرحی بدم. فقط مشکل این بود که خیلی ضرب العجل بود و یکی دو روز بیشتر وقت نداشتم تا کار رو تحویل بدم. اون موقع هم سرم خیلی شلوغ بود و نتیجه این شد که بیشتر از چند ساعت نرسیدم روش کار کنم و الان یه جورایی آرزو میکردم که وقت بیشتری داشتم تا اون چیزی که واقعا میخواستم رو طرح کنم.
ولی به هر حال، هر چی که بود همین طرح هم مقبول واقع شد و تصمیم گرفتند اون رو روی جلد چاپ کنند. البته طرح اصلی رنگی بوده که مثینکه سیاه و سفید چاپ شده.
در مورد خود مقاله هم باید باز اقرار کنم که اون رو همون موقع کامل نخوندم چون خیلی طولانی بود. فقط سریع نگاه کردم و مهمترین نماد مقاله رو که به نظرم قابل انتقال به یه طرح گرافیکی دیدم موضوع ارتباط ابتذال با سطح طبقاتی - البته از دید علیرضا - بود. از همون استفاده کردم که طرح رو اجرا کنم در عین حال سعی کردم طوری باشه که به هیچ گروه از دو طرف قضیه بر نخوره. در عین حال فکر کنم اولین باره که رو جلد یک ژورنال آکادمیک خارجی از یک کمله ی فارسی استفاده میشه.
شاید اگه کارم این بود و گرافیست بودم انقدر خوشحال نمیشدم. مطمئنا طراحی جلد یک ژورنال کاملا آکادمیک و غیر هنری رؤیای هیچ گرافیستی نیست. ولی از اونجا که رشته ی خودم هیچ ربطی به این چیزا نداره (مهندسی برق میخونم، اگه میخواین بدونین) و این کار رو تفریحی و فقط از روی علاقه انجام میدم خوب یه جورایی زیادی دارم حال میکنم!!!
در ضمن به علیرضا هم واقعا باید تبریک گفت که مقاله اش در همچین ژورنال معتبری چاپ شده. صرف نظر از محتوای مقاله و این که با اون موافق باشید یا مخالف این به بالا بردن وجهه ی وبلاگ های ایرانی کمک میکنه. پس علیرضا، تبریک من رو از همینجا بپذیر.
این هم طرح اصلی جلد با رنگ و همه چی.

آمازون
شاید شنیده باشید، آمازون.کام (فکر کنم برای دومین بار) تمام نقد های منفی نوشته شده برای اطلس نشنال جئوگرافی رو - که تعدادشون به چند صد تا میرسید - رو پاک کرده و ارزشگذاری این اطلس از یک ستاره رسیده به چهار ستاره (از مجموع پنج ستاره). عجب نبرد سخت و یک طرفه ای رو داریم میجنگیم. نمیدونم چی بگم واقعا. بگم دوباره بریم نقد بنویسیم؟ تا دوباره بعد از چند صد تا نقد به راحتی فشار دادن یک دگمه همه ی اونها رو پاک کنند؟.
به هر حال به نظر من باید آمازون برای این حرکتش پاسخگو باشه - اگرچه حتما این رو با یه توضیخ مسخره و سرسری توجیه میکنند، اگر اصلا حاضر به پاسخگویی بشوند.
اگه دوست دارید میتونید اینجا ازشون توضیح بخواهید.
راستی یه چیزی که چند روزه دارم راجع بهش فکر میکنم. البته نه پیشنهاده نه هیچی ولی فکرش برام جالب بود. داشتم فکر میکردم اگه ما هم واقعا میخواستیم به روش بچه گانه ی خود عربها باهاشون مقابله کنیم، میتونستیم از امروز اسم "دریای عمان" رو بذاریم "دریای ایران". همه ی نقشه ها و همه ی کتابهای جغرافی مون رو هم عوض میکردیم. به بچه هامون هم یاد میدادیم اسم این دریا هست دریای ایران. همه جا تو نامه های رسمی و غیر رسمی و دولتی و غیر دولتی هم از این اسم استفاده میکردیم. اونوقت میدیدیم آیا 50 سال دیگه نشنال جئوگرافیک میاد اسم "دریای ایران" رو روی نقشه اش تو پرانتز بنویسه یا نه. هر چی باشه میلیون ها نفر دارند از این اسم استفاده میکنند و طبق ضوابط خودشون باید این کار رو بکنند.
چه کنیم که ما مثل اونها بچه نیستیم و اعتراضمون هم متمدنانه و با وقار است.

دیر مغان
با اجازه ی شهرام، نسخه ی کاملا آکوستیک آهنگ "در دیر مغان" رو گذاشتم تو گرامافون برای دریافت کردن و گوش دادن. این آهنگ تا حالا هیچوقت رو اینترنت قرار نگرفته و خیلی خوشحالم که شهرام اجازه داد اون رو آپلود کنم. خودم از این نسخه از نسخه ی معمولی اش بیشتر خوشم میاد. بی صبرانه منتظر آماده شدن آلبوم بعدی اوهام هستم که احتمالا تا قبل از عید آماده میشه.
در ضمن برای کسایی که دایل آپ دارند این هم نسخه ی 128 kbps که دریافتش کمتر طول میکشه.

قهرمان
امروز زیاد خبر خاصی نبود درباره ی بمب گوگلی. اگرچه حدس میزنم خیلی از روزنامه های دنیا ممکنه خبر AFP رو نقل کرده باشند. هنوز کار روی صفحه ی جدید که قراره اطلاعات بیشتری توش باشه هم تموم نشده.
به هر حال. حالا فعلا توجه تون رو به برنامه های معمولی این وبلاگ جمع میکنم تا وقتی که همکارانمون در بخش خبر اخبار ماهواره ای بمب گوگلی رو دریافت و آماده ی پخش کنند.
امروز فیلم قهرمان را روی DVD دیدم. بینهایت خدا رو شکر میکنم که پول و وقتم رو برای دیدن فیلم تو سینما هدر ندادم. عجب فیلم مزخرفی بود. صحنه های نبردش هم انقدر به طرز فجیعی خارق العاده و غیر قابل باور و تکراری بود که آخراش دیگه فقط خدا خدا میکردیم دوباره اینها دعوا نکنند که یه ساعت دیگه صحنه ی نبردشون رو مجبور شیم ببینیم. این قضیه ی پرواز کردن و راه رفتن روی آب رو هم من درک نمیکنم چرا اینها انقدر بهش علاقه دارند و در عین حال چرا به نظر خودشون کامیک و مسخره نمیاد. در عوض یاد گرفتیم "بله" به چینی چی میشه. یه جورایی اگه "شین" و "ر" و "عین" و کسره و ضمه رو در آن واحد سعی کنید تلفظ کنید همون میشه.
در ضمن اینجا به جز این وبلاگ یه فتوبلاگ و دفترنقاشی هم هست که اگه از اخبار بمب گوگلی حالتون به هم خورده میتونید یه سری بهش بزنید.