بی حوصلگی

همممم، راستش یه هفته است حوصله نداشتم اینجا رو آپدیت کنم. البته چند تا عکس تو فوتوبلاگ گذاشتم فکر کنم. اتفاق خاصی هم نیافته بود البته که بخوام بنویسم.

هیجان انگیز ترین اتفاق این بود که بلیط بازی های جام جهانی رو خریدم. بازی های ایران، البته در صورتی که ایران به جام جهانی برسه. برای خریدن اینا باید تو قرعه کشی شرکت میکردم، چون متقاضی زیاده، و خوشبختانه جزو برنده ها بودم.

حالا فقط دو سه تا مورد کوچیک مونده مثل رسیدن ایران به جام جهانی و همچنین سفر به آلمان!!

الان باید برم کنسرت گاربج. امیدوارم بذارن دوربین ببرم (یا یواشکی بتونم ببرمش، لامصب انقدر هم بزرگه که ... ).

| | کامنت (5)

ساعی

هادی ساعی، تکواندوکار ایرانی که تو المپیک آتن طلا گرفت، تو مسابقات قهرمانی جهان هم دیروز طلا آورد، با وجود آسیب دیدگی شدید در بازی فینال، باز هم مقاومت کرد و قهرمان شد.

اطلاع زیادی از هیچ کدوم از ورزش های رزمی ندارم، ولی نمیدونم چرا برای قهرمان های این ورزش احترام خیلی زیادی قائلم و خیلی ازشون خوشم میاد. کلا احساس میکنم که ورزشی هست که آدم هیچوقت الکی نمیتونه توش قهرمان بشه و نه تنها باید از لحاظ فیزیکی کارش درست باشه بلکه باید تعادل روحی زیادی هم داشته باشه. از اینکه ایرانی ها تو این ورزش خیلی خوب هستند و پوز آسیایی ها، که پایه گذارهای این ورزش ها هستند، رو هم میزنند خیلی حال میکنم.

خلاصه واقعا دم ساعی گرم. بقیه ی تکواندوکاران ایرانی هم بازی دارن (چند تا زن هم از ایران هستند). معمولا کره ای ها با نفوذ و تقلب اول میشند، امیدوارم ایران مثل دفعه ی پیش داغونشون کنه.

تازه: یک ایرانیه دیگه رسید به فینال و فردا بازی داره. یکی دیگه هم تو نیمه نهایی خیلی نزدیک از کره ای باخت و فکر کنم برنز میگیره. (ظاهرا برد کره ای بازم مشکوک بوده).

در همین باره: سرود ای ایران به جای سرود ملی؟ تکمیل خبر تو وبلاگ انگلیسی خودم.

تازه تر: الان یه فینال دیگه است بین خداداد از ایران و حریف کره ای که ظاهرا خیلی قویه. کره ای برد:8-7. نقره برای ایران

| | کامنت (6)

گروگان

همین رو کم داشتیم. این دیوانه ای که بچه های بدبخت رو تو آلمان گروگان گرفته ظاهرا ایرانیه.

| | کامنت (2)

به مناسبت آشغال

امروز، آلبوم جدید Garbage بیرون آمد. آلبوم Bleed Like Me چهارمین آلبوم Garbage است. آلبوم قبلی چهار سال پیش بیرون آمد و از آن موقع تا حالا کار جدیدی نکرده بودند.

Garbage یکی از گروه هایی است که همیشه (از دوران دبیرستان) خیلی دوست داشتم، حتی با عوض شدن سلیقه و ذائقه ی موسیقی ام. آلبوم هاشون رو همیشه داشتم و در زمان خودش روزی شصت دفعه گوش میکردم. برای همین وقتی دو هفته پیش اتفاقی از رادیو شنیدم که کنسرت دارند و آلبوم جدیدشون داره بیرون میاد شدیدا ذوق زده شدم.

آلبومشون رو از هفته ی پیش گیر آوردم و دارم گوش میدم. میشه گفت دقیقا همون چیزی هست که از یک آلبوم Garbage انتظار داره آدم. کار جدیدی نکردند که شنونده غافلگیر بشه. همونطور "پرصدا" (loud) و بلند هستش، با گیتار ریف های زیاد. از آلبوم های قبلی شون بلند تره و همچنین صداهای الکترونیکی خیلی کمتر شده و بیشتر راک معمولی و رایج هست. (Garbage یکی از اولین گروه هایی بود که Electro-Rock رو خیلی رایج کرد و همیشه تو بیشتر آهنگاشون از سینت های الکترونیکی خیلی زیاد استفاده میکردند). کلا من که خوشم اومد از آلبوم جدید و فعلا زیاد گوش میکنم. کنسرتشون هم دو هفته دیگه است و شدیدا انتظارش رو میکشم. اینکه از شرلی منسن مثل کنسرت متریک عکس بگیرم دهنم رو آب میندازه.

راستی درامر/گیتاریست و یکی از اعضای پایه گذار گروه Butch Vig هست که یکی از معروف ترین تهیه کننده هاست و کارهایی مثل Nevermind نیروانا، یا آلبوم های smashing pumpkins و sonic youth رو تهیه کرده. خود گروه garbage هم ظاهرا دو سال پیش در آستانه ی فروپاشی بود و همین Butch Vig گروه رو ول میکنه میره، ولی دوباره بعد از مدتی برمیگرده. شرلی منسن، خواننده ی گروه پارسال تو وبسایتشون یه وبلاگ داشت و خیلی از داستان ها رو مینوشت و خیلی باحال بود. الان دیگه اون بند و بساط وبلاگ رو برچیدن.

* * *
از این daylight savings لعنتی متنفرم. کشیدن ساعت ها به جلو. از وقتی ساعت ها رو عوض کردن احساس میکنم روز ها خیلی سریع تر میگذره، و وقتی تاریک میشه دیگه رسما دیر شده. قبلا تاریک که میشد تازه 4-5 بود و کلی هنوز وقت داشتی به کارهات برسی.

* * *
بامزه ترین اتفاق روز این بود که دوستم تو دانشگاه شارجه ژورنال American Anthropologist رو با طرح جلد من تو کتابخونه ی دانشگاهشون دیده بود و برام ایمیل زده بود. رسما فکر نمیکردم هیچ ابن بشری هیچوقت این نشریه رو جایی اتفاقی ببینه.

* * *
روزنامه ی dose که تو لینکدونی بهش لینک دادم یه روزنامه ی مجانی جدیده که از هفته ی پیش تو تورنتو سبز شده. اونایی که تو تورنتو زندگی میکنند حتما جعبه های نوی روزنامه رو هر 100 متر به 100 متر دیده اند. خیلی بامزه است و هنوز درک نمیکنم رو چه بیزنس مدلی کار میکنه که ورشکست نمیشه. خیلی تر و تمیزه و معلموه دفتر و دستک داره. آگهی هم خیلی کم داره و چطوری مجانیه من نمیفهمم.
layout اش خیلی جالبه، همه اش جعبه ای و عین یک وبسایت میمونه. احساس میکنی با css درست کرده اند layout اش رو و انگار داری وبسایت میخونه. به اینترنت و وبلاگ هم اهمیت زیادی میدند و تا حالا چند تا مقاله در باره اش توش چاپ شده و حتی تو وبسایتشون آدم میتونه برای خودش وبلاگ درست کنه. به illustration هم بهای زیادی میدن و نقاشی های زیادی تو این چند روز توش دیده ام، مخصوصا روی جلد اش. نمیدونم به illustrator ها پول میدن یا نه. باید پرس و جو کنم و اگه پول میدن بدم نمیاد هر از چند گاهی براشون کار کنم.

| | کامنت (1)

بلاگرولینگ

یه چیزی که چند وقته میخوام بگم، در مورد گذاشتن کد blogrolling در وبلاگ ها هستش. به نظر من بهترین کار اینه که این کد رو جایی از صفحه بگذاریم که آخر load میشه. لازم نیست پایین صفحه باشه ولی اون div تگی که توش هست باید آخر از بقیه ی چیز ها (یا دست کم بعد از قسمت نوشته های وبلاگ) لود بشه. دلیل اش هم اینه که اگه بلاگرولینگ به مشکل بر بخوره (که تازگی ها خیلی بازی در میاره)، تو لود شدن بقیه ی صفحه اشکالی ایجاد نمیکنه و ملت میتونند مطالب وبلاگ رو بخونند.

از نظر usability خیلی مهمه، و به عنوان مثال خود حسین هم که رو این نکته خیلی تاکید داره وبلاگ اش از این نظر مشکل داره. بارها اتفاق افتاده که بلاگ رولینگ خراب بوده و چون لینک های حسین قبل از قسمت مطالب وبلاگ اش است، کل وبلاگ هم گیر لود شدن اون لینک ها است و برای همین یا بالا نمیاد یا خیلی با تاخیر بالا میاد. من برنامه نویس خیلی خوبی نیستم ولی خوب این نکته رو بارها دیدم و چون راحت میشه حل اش کرد گفتم درباره اش بنویسم.

هممم، دیگه چی؟ از وینزر برگشتم، هوا نزدیکهای تورنتو خیلی بد بود، برف و بارون، ولی راحت اومدیم. حالا یه خروار کار دارم. نازلی این چند روز کلی لینک داده به اینجا تو وبلاگ اش و فکر کنم کلی آدم جدید اومدن اینجا. وقتی آدمی با روابط عمومی عالی مثل نازلی یه لقبی به آدم بده کلی آدم دیگه میشنوند اون رو و شاید باور هم بکنند. بنده چون شانس آوردم لقب خوش تیپ به من افتاده هیچ اعتراضی ندارم.

| | کامنت (1)

وینزرنامه

الان وینزر هستم. یکی از سمینار ها رو دودر کردم و تو اتاق هتل نشستم. خوشبختانه هتل خوبه و data port هم داره ... اینترنت مجانی.
وینزر از اونی که فکر میکردم خیلی بهتره. اونقدر هم دهات نیست و مرکز شهرش نسبتا بزرگ و تمیزه. کازینو اش هم که دیشب زیارت کردم و خیلی بزرگ و اساسی است، در حد کازینو های وگاس. اصلا آباد کرده اون تیکه از شهر رو و چقدر شلوغ. خوشبختانه زیاد نباختم (یعنی در آخرین لحظه و در کمال نا امیدی کلی از باخت ها جبران شد و cash out کردم و فرار.) لامصب ولی اینجا همه جا میشه سیگار کشید. تو کازینو داشتم خفه میشدم.

کنفرانس خوب برنامه ریزی شده، فقط سمینار هایی که درباره ی گرافیک و عکاسی بود همه کنسل شده و برای همین بقیه اش خیلی برای من جذاب نیست. الان از یه سخنرانی درباره ی قانون در ژورنالیسم اومدم. اینکه چه کارهایی میتونی بکنی و چه کارهایی باعث میشه sue بشی. یه قسمت یارو درباره ی وبلاگ هم حرف زد، با اینکه پیر بود . حسین اگه بود حال میکرد. کمتر از چیزی که فکر میکردم خسته کننده بود. حالا یه ساعت دیگه میرم برای ناهار، البته بعد از صبحانه ی مفصل فکر نمیکنم خیلی جا داشته باشم. اگه هوا خوب بود میزدم بیرون، ولی داره بارون میاد شدید.

منظره ی هتل ولی خیلی قشنگه. کنار رودخانه ی دیترویت است و خود دیترویت اون طرفش معلومه. downtown دیترویت هست و خیلی بد نیست. ساختمان اصلی GM هم میشه دید که خیلی با عظمته. حالا بعدا عکس میگیرم.

بچه های وارسیتی متاسفانه نیستند. امشب ولی دوستای خودم از تورنتو دارند میان. امیدوارم که بتونم بقیه ی بچه ها رو بازم دودر کنم، البته خیلی سخت خواهد بود چون همه داریم شام میریم بیرون و اگه از اونجا من برم بچه های ما نمیتونند برگردند هتل چون راننده منم. مگر اینکه خیلی نزدیک باشه.

دیشب بعد از کازینو رفتم دنبال شاورمایی.گفتم افسردگی بعد از کازینو رو با شاورما حل کنم! ونداد گفته بود وینزر عرب خیلی زیاده، واسه همین گفتم حتما میشه راحت پیدا کرد. همین هم شد. یه جا پیدا کردم به اسم "مملکت شاورما" !!! به خدا! فقط با ت عربی. خوب بود ولی حماقت کردم و زیاد خوردم لامصب رو. یکی کافی بود. اه.

هممم، همین دیگه. راستی ماشینی که باهاش اومدیم Buick Allure بود. عاشق ماشین های آمریکایی هستم برای مسافرت. خیلی جوادیه میدونم ولی اصلا جاده رو احساس نمیکنی و انقدر بیصدا و نرم هستند که آدم کمتر خسته میشه. البته باز راهش خسته کننده بود. فردا برمیگردیم.

|

وینزر

فردا دارم برای دو سه روز میرم وینزر (windsor)، شهری است در جنوب استان انتاریو و دم مرز آمریکا، دیترویت. چهار ساعت رانندگی است از تورنتو.
یه کنفرانس و گردهمایی نشریات دانشجویی هست. از دو سه ماه پیش قرار شد با بچه های روزنامه بریم. الان ولی اصلا حس اش نیست. این هفته، مثل هر هفته، خیلی کار دارم و اصلا وقت اینکه دو روز آف بگیرم نیست، حتی اگه آخر هفته باشه. تازه از 10 نفر اولیه مون الان فقط شدیم 4 نفر. وینزر هم که رسما دهاته.

خلاصه اگر به خاطر تعهد من به روزنامه و بقیه ی بچه ها، و همچنین کازینو وینزر نبود نمیرفتم. ولی اگه من نرم کسی نیست رانندگی کنه. واقعا آدم های بزرگتر از 20 سالی که گواهینامه ی رانندگی ندارند هم جزو جایزالکتک ها هستند. حتی اگه ماشین هم نداشته باشند گواهینامه نداشتن خیلی آبرو ریزیه به خدا. آدم شین دیگه.

البته یکی از دوستام، که پارسال پای ثابت پکر بود و درس اش تموم شد و برگشت ولایت وینزر، اونجا است. وقتی رفت تا چند مدت بساط پکر تعطیل بود چون خیلی آدم باحالی برای بازی بود و بدون اون حوصله بازی نداشتیم. الان شنیدم اونجا هر شب بازی میکنه با دوستاش و گنده گنده (این هم عاقبت فوق لیسانس مهندسی!!!). من که عمرا باهاشون بازی نمیکنم ولی احتمالا میبینمشون چون یکی دیگه از دوستامون هم که الان اینجاست قراره این آخر هفته اونجا باشه. reuinion بدی نیست. البته اونقدر هم صمیمی نیستیم، ولی به هر حال. کتاب sin city رو میبرم شاید بالاخره فرصتی بشه بخوانم اش که هفته ی دیگه فیلم اش رو ببینم.
شاید بچه های وارسیتی هم باشند که اونطوری خیلی خوب میشه، چون با اونها خیلی بیشتر دوستم تا بچه های روزنامه ی خودمون (خیانت تا چه حد!!!).

دیگه همین دیگه، لپ تاپ ام رو دارم میبرم، و اگر از کازینو بیرون اومدم شاید آپدیت کنم. اگه نه که تا دوشنبه خدافظ.

| | کامنت (2)