خیلی دور، خیلی نزدیک

فبلم خیلی دور، خیلی نزدیک، به عنوان نامزد پیشنهادی ایران برای رقابت در بخش خارجی اسکار امسال انتخاب شد.
با اینکه تو لیست ده فیلم برتر من، هیچ فیلم ایرانی وجود نداره و اصولا از تماشای فیلم های ایرانی به ندرت لذت میبرم، بدجوری هوس کرده ام که این فیلم رو ببینم، تو یه سینمای خوب ولی. امیدوارم که یه جوری سر از این ور ها در بیاره.

| | کامنت (4)

من دیگر پرسپولیسی نیستم

بیشتر اطرافیان من از بچگی استقلالی بوده اند. فقط پدرم، که او هم باز های باشگاهی ایران هیچوقت برایش خیلی مهم نبود، اسما پرسپولیسی بود. حالا آیا به خاطر همین بود که من هم از بچگی تصمیم گرفتم پرسپولیسی باشم یا چیز دیگری، نمیدانم.

جالب اینجاست که دو سه ماهی استقلالی شدم. همان موقع که 9-10 سالم بود، تحت تاثیر مغزشویی برادرم و یکی از دوستان مان که استقلالی دو آتشه بود، من هم از پرسپولیس بدم آمد. انقدر در گوش من خواندند که پرسپولیسی ها همه لات و حزب اللهی و لنگی هستند که من که نمیخواستم لات و حزب اللهی باشم قبول کردم و استقلالی شدم. ولی بعد از یکی دو ماه، و باز یادم نیست به چه دلیلی، به این حرکت کثیف پی بردم و دوباره به آغوش پرسپولیس برگشتم ... تا امروز.

ولی واقعیت اینجاست که دیگر حاضر نیستم که طرفدار تیمی که "واقعا" توسط یک عده لات لمپن بیسواد و عقب مانده اداره میشود باشم. دیگر خسته شده ام از اینکه درباره ی مشکلات مالی پرسپولیس و حقوق پرداخت نشده ی بازیکنان میشنوم. خداییش تا چند صد هزار سال دیگر قرار است ادامه داشته باشد این روند؟ از قیافه ی پروین و فرهنگ نوچه پروری اش، و از بازی های مزخرف پرسپولیس خسته شده ام. از "مدیر عامل" های ریشو و شارلاتانی که یکی پس از دیگری می آیند و گند بیشتری میزنند و میروند هم خسته شده ام.

در مقابل، از تیمداری پاس، که در میان همه ی عقب ماندگی باشگاه های ایران ظاهرا دارند روش بهتر و حرفه ای تری را اجرا میکنند، خوشم میاید. از اینکه مربی ای مثل دنیزلی، که واقعا بهترین مربی حال حاضر در ایران هست رو توانسته اند به این تیم بیاورند، خوشحالم. و از فوتبال نسبتا زیبایی هم که بازی میکنند خوشم میاید. من از امروز به هیچ عنوان طرفدار پرسپولیس نیستم، و اگر قرار باشد از تیمی طرفداری کنم پاس خواهد بود.

وسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

| | کامنت (11)

تیم فوتبال زنان ایران

banovan-ftbl.jpg

banovan-ftbl2.jpg


از بازی فوتبال زنان غرب آسیا. ایران و سوریه. ایران 5-0 برنده شد.

| | کامنت (3)

گل کوچیک

به نقل از یک روزنامه ی ورزشی (احتمالا ایران ورزشی) برگرفته از اینجا:


اين‌ خداداد عزيزى‌ در ليگ‌ دسته‌ اول‌ هم‌ يک‌ سوژه‌ خوب‌ و ناب‌ به‌ شمار مى‌رود و ديروز باعث‌ تعطيلى‌ بازى‌ عقاب‌ و اکباتان‌ شد! بهتر است‌ همه‌ چيز را از زبان‌ خودش‌ بخوانيم‌ که‌ هم‌ رک‌ و راست‌ حرف‌ مى‌زند و هم‌ شيرين‌ و دلچسب!
خداداد، حاضرين‌ در ورزشگاه‌ شيرودى‌ مى‌گويند شما باعث‌ لغو بازى‌ شدي؟(مى‌خندد) زمين‌ شيرودى‌ رختکن‌ ندارد و بايد کنار زمين‌ لباس‌هايمان‌ را عوض‌ کنيم‌ از مسئولان‌ مى‌خواهم‌ يک‌ فکرى‌ به‌ حال‌ اين‌ ورزشگاه‌ قديمى‌ بکنند! قبل‌ از شروع‌ بازى‌ آقاى‌ مظفرى‌ داور بازى‌ در حال‌ بررسى‌ وضعيت‌ زمين‌ بازى‌ بود. من‌ از دور داشتم‌ زمين‌ را تماشا مى‌کردم‌ که‌ به‌ نظرم‌ آمد قدم‌ خيلى‌ بلند شده‌ است‌ (مى‌خندد) به‌ سمت‌ دروازه‌ رفتم‌ و دستم‌ را بلند کردم‌ و براى‌ اولين‌ بار بدون‌ پرش‌ دستم‌ به‌ ديرک‌ عمودى‌ دروازه‌ خورد! اولش‌ فکر کردم‌ يک‌ شبه‌ 25 سانتيمتر رشد داشته‌ام‌ اما کنار مهدى‌ هاشمى‌نسب‌ که‌ ايستادم‌ ديدم‌ نه، قدم‌ همان‌ است! داور را صدا کردم‌ و ماجرا را برايش‌ گفتم. ايشان‌ دستور دادند دروازه‌ متر شود! رفتند و بعد از دقايقى‌ متر آوردند و پس‌ از گذشت‌ 23 سال‌ متوجه‌ شديم‌ دروازه‌هاى‌ زمين‌ شماره‌ دو شيرودى‌ حدود 26 سانتيمتر کوتاه‌تر از حد استاندارد است.
و بازى‌ لغو شد؟
ما که‌ دوست‌ داشتيم‌ بازى‌ کنيم‌ و حتى‌ حاضر بوديم‌ با بيل‌ دور ستون‌هاى‌ دروازه‌ را خالى‌ کنيم‌ و دروازه‌ را بالا بياوريم‌ اما نه‌ بيل‌ پيدا کرديم‌ نه‌ ماسه‌ و سيمان‌ (مى‌خندد).
تکليف‌ چيست؟
من‌ که‌ دارم‌ دنبال‌ مسئول‌ کتاب‌ ثبت‌ رکوردهاى‌ جهان‌ گينس‌ مى‌گردم‌ تا بگويم‌ اسمم‌ را داخلش‌ بنويسند، چون‌ پس‌ از 23 سال‌ فهميدم‌ دروازه‌ امجديه‌ کوچک‌ است.
چه‌ کسى‌ بايد پاسخگو باشد؟
118!

| | کامنت (1)

و باز هم پاس

باور کنید پاس خیلی خوب بازی میکرد. کاری ندارم العین چقدر آشغال بود ولی شاید هیچوقت (یا به ندرت) از تماشای بازی یک تیم ایرانی به اندازه ی تماشای بازی پاس لذت برده باشم. بازی زمینی، در جریان و با برنامه. پاسهای کم اشتباه، رد و بدل خوب توپ و خلاصه یک فوتبال کمی بالاتر از سطح فوتبال ایران.

ولی شاید نشه به این تیم یک تیم "خوب" گفت، چون شاید کمتر تیم خوبی برد 3-1 رو در عرض 2 دقیقه بازی و در ده دقیقه ی آخر به باخت 3-3- تبدیل کنه. مخصوصا وقتی که تیم مقابل تو تمام بازی یک بار هم نتونسته بود یک موقعیت خطرناک ایجاد کنه و کاملا مغلوب پاس بود.

نمیدونم خلاصه، فقط میدونم تماشای این باخت و حذف شدن پاس، اونم بعد از خستگی ناشی از یک شبانه روز کار تو دفتر، واقعا ناراحت کننده بود.

| | کامنت (2)

ارکستر سمفونی تورنتو

هفته ی دیگه ارکستر سمفونی تورنتو "شاگرد جادوگر" (sourcerer's apprentice) دوکاس رو اجرا خواهد کرد.

احتمالا برای خیلی ها، مثل من، این آهنگ یادآور انیمیشن Fantasia والت دیسنی و میکی ماوس در لباس جادوگری هستش. راستش رو بخواین Fantasia در صدر انیمیشن های مورد علاقه ی من قرار داره. حتی یادمه وقتی مهد کودم یودم (و هنوز fantasia رو به طور کامل ندیده بودم) همیشه تصویر میکی ماوس در اون لباس جادوگری با اون کلاه نوک تیز جاذبه ی عجیبی برم داشت. انگار که واقعا میکی ماوس من رو جادو کرده باشه. هر وقت اون تصویر رو جایی میدیدم احساس میکردم یک چیز عالی و نایاب کشف کرده ام!

هیچوقت خیلی فکر نکردم دلیل اش چی میتونه باشه. شاید به خاطر اینکه تیکه هایی از اون قطعه ی fantasia رو تو مهدکودک مان پخش میکردند. یادمه مهد کودک ما یک پروژوکتور داشتند، مال عهد بوق. رسما پروژوکتور بود یعنی، از اونهایی که فیلم حلقه ای میخورد و قیژ قیژ صدا میداد و صدا هم نداشت. در واقع کارتون صامت تماشا میکردی. یه سری حلقه های کارتون های دیزنی هم داشتند، خیلی هاشون هم مثلا یک قسمت هایی اش پاره شده بود و با چسب به هم چسبونده بودنش، و وقتی تو نور میگرفتی اش نقاشی های هر فریم هم معلوم بود. هیچ وقت هم راستش رو بخواین از شخصیت های میکی ماوس و گوفی و دانلد داک اونقدر خوشم نمیومد (مخصوصا کارتونهایی که هر سه تا توشون بودن، واقعابه نظرم لوس و اعصاب خورد کن بودند، حتی وقتی بچه بودم). البته هنوز دوست داشتم تماشا کنم، ولی هیجوقت از تماشای آن خیلی لذت نمیبردم.

فقط سالها بعد که یک کم بزرگتر شدم از یک سری معدود از کارتونهای دانلد داک مال دهه پنجاه و شصت (میلادی)، مال دوران بعد از جنگ جهانی دوم نسبتا خوشم اومد. اینها خیلی جو ریلکس تری داشتند، رنگها روشن تر بودند، و از همه بهتر اشیائی که توی کارتون ها هست (مثل ماشین ها و وسایل) کاملا حال و هوای اون سالها رو دارند و تماشای این کارتون ها را، به همین خاطر، خیلی دوست داشتم.

و اما fantasia. اولین بار فکر کنم در ده-دوازده سالگی به طور کامل دیدمش؛ یکی از دوستام نوارش رو داشت و از اون قرض گرفته بودم. بلافاصله عاشق اش شدم و بقیه ی اعضای خانواده رو هم بارها مجبور کردم که آن را با من تماشا کنند. اتفاقا قطعه ی sourcerer's apprentice هم قطعه ی مورد علاقه ی من تو این سری نبود. داستان خدایان قدیم رومی (قطعه ی بتهوون) و "رقص کرگردنها" (قطعه ی پونچیلی) رو از همه بیشتر دوست داشتم. همین fantasia هم باعث شد که من چند سال پیش گیر بدم به سوئیت فندق شکن چایکوسفکی، و معلم پیانو ام رو مجبور کنم که قطعاتش رو به من یاد بده. (در حالی که این قطعات مخصوص پیانو نیستند و معلم ام چندان مایل به صرف کردن وقت رویشان نبود). هنوز هم اگر جایی پیانو گیر بیاورم و نت اینها هم دم دست باشد، اولین چیزی که سعی میکنم بزنم همین است.

ولی fantasia با همین sourcerer's apprentice به وجود اومد، و شاید این تنها قطعه ای بود که داستانش از قبل کاملا معلوم بود (بر خلاف بقیه که خود انیماتور ها با الهام از موسیقی که میشنیدند تصاویر را به وجود میاوردند). نگران از افول محبوبیت میکی ماوس، خود دیسنی تصمیم میگیرد داستان "شاگرد جادوگر" را با بازیگری میکی ماوس درست کند، و از استاکاوسکی درخواست میکند که sountrack این قطعه را رهبری کند. بعد از اتمام پروژه، دیسنی انقدر از نتیجه ی به دست آمده خوشش میاید که تصمیم میگیرد قطعه های دیگری، به همین شیوه، یعنی ادغام انیمیشن با موسیقی کلاسیک، به قطعه ی موجود اضافه کند و سرانجام پروژه ی نسبتا پرخرج و کم سود fantasia شکل میگیرد.

بیش از شصت سال بعد، نسخه ی بعدی Fantasia به نام Fantasia 2000 هم ساخته شد. با آنکه هیچ چیزی نمیتواند جایگزین fantasia اصلی باشد، ولی از Fantasia 2000 هم خیلی خوشم آمد، به خصوص چون شانس آوردم و آنرا در Imax دیدم.

مطمئن هستم که از اجرای زنده ی "شاگرد جادوگر" خیلی لذت خواهم برد.

| | کامنت (2)

موزیک و فوتبال

از وقتی یکی از دوستای خوبم و برادرم که برای مدتی اینجا بودند، رفتند، تابستان و خوشگذرانی هم رسما تموم شده و مشغول کار و زندگانی هستم. اکثر روزها تا دیروقت دانشگاهم، شب هم اگر مشغول موزیک یابی نباشم به پروژه ها و وبسایتهایی که باید درست کنم میرسم. یکی دو تا پروژه ی هیجان انگیز دارم که خیلی وقته نرسیدم روشون کار کنم، حالا اگه به جایی رسید درباره اش مینویسم.

شدیدا رفتم تو نخ موسیقی deep house، یعنی house ای که میتونی بهش گوش بدی و ازش لذت ببری، مخصوصا از نوع latin house. تو این چند روز و مخصوصا آخر هفته انقدر موزیک گوش دادم که خودم باورم نمیشه. بعضی وقتا کار خسته کننده ای هست ولی از توش کلی track های خوب در اومد. در عین حال به کلی live set های دی جی های مختلف گوش دادم و یه جورایی میتونم احساس کنم که میکس کردن چه کار لذت بخشیه. احتمالا از اولین کارهایی که به محض روشن شدن تکلیف ام و اینکه کجای دنیا قراره زندگی کنم انجام خواهم داد گرفتن یک turn table ساده و جمع کردن صفحه و میکس کردن برای لذت شخصی خواهد بود. راستی یه دی جی ایرانی هم پیدا کردم، بابک شایان، که خودش لیبل موسیقی داره و که تو کار همین deep house هست ولی قبلا اسمش رو نشنیده بودم. بعضی وقتها هم سعی میکنه از یه سری sample های موزیک ایرانی استفاده کنه، ولی خیلی sample های خوبی استفاده نمیکنه به نظرم.

* * *
الان بازی پاس - العین رو تماشا کردم. واقعا که تیم های ایرانی اگه بخوان کارهای احمقانه بکنند که رو اعصابت برند، شاهکار میکنند. پاس واقعا تیم خوبیه به نظرم، و حتی شاید بهترین تیم باشگاهی الان ایران باشه. خوب هم بازی میکردند (حداقل بازی شون از نمایش های اخیر تیم ملی خیلی دلچسب تر بود، البته العین هم داغون بود)، ولی اون گلی که نصرتی به خودمون زد واقعا اعصاب خورد کن بود. اشتباهی که یه بازیکن ملی نباید مرتکب بشه.
از اون بدتر رودباریان دروازه بان بود که با کاشته ای که مستقیما زد تو شکم بازیکن العین که درست روبرویش بود، و متعاقبا با گرفتن توپ با دست خارج از محوطه ی جریمه (و اخراج شدن) نشون داد که فقط میرزاپور نیست که بلد نیست کاشته بزنه. این ظاهرا مشکل همه ی دروازه بانهای تیم ملیه. کی میخوان به آرمناک پطروسیان ملیت ایرانی بدن که خیالمون از دروازه راحت شه معلوم نیست. راستی بازی 1-1 تموم شد که با توجه به اینکه تو امارات بود نتیجه ی خوبیه.

* * *
دیشب مهمان برنامه ی daily show کرت ونه گات بود. خیلی بامزه کتاب اش روی میز جلوی تلویزون بود و تا دیدمش یادم افتاد که باید تموم اش کنم. پیرمرد خیلی عجیب و غیر منتظره ای بود و اصلا نذاشت جان استیوارت ازش سوال کنه؛ همه اش خودش حرف زد! یه لیست عجیب غریب هم آورده بود که بخونه که گذاشتنش تو وبسایت.

هممم دیگه چی؟ الان هم نیم ساعت دیگه بازی های champions league شروع میشه. بایرن با رپید بازی داره ولی کریمی (بعد از گندی که تو بازی آخر زد) تو لیست شروع کنندگان نیست. حالا شاید نیمه ی دوم بیاد تو، ولی بعیده. متاسفانه تلویزیون بازی منچستر رو نشون میده، حالا نمیدونم برم این پاب دانشگاه بازی رو ببینم یا نه. باید ببینم کی باهام میاد.

| | کامنت (2)

فالیزوانیان - بلاغی

یک هفته است که چیزی ننوشتم. یک دلیل اش این بود که مهمان داشتم و سرم شلوغ بود. ولی دلیل اصلی اش فکر کنم دیدن گزارش هایی درباره ی مرگ فالیزوانیان بود.

مرگ فالیزوانیان و شرایطی که منجر به مرگ او شد، به نظر من دردناک ترین حادثه/فاجعه ای بود که در سالهای اخیر در ایران اتفاق افتاده. دردناک از دو جهت: اول اینکه مرگی بود که به آسانی هرچه تمام تر میشد از آن جلوگیری کرد. دوم اینکه وقتی از جزئیات حادثه مطلع میشوی، عمق عقب ماندگی ایران را درمی یابی، و از اینکه هیچگونه آینده ی روشنی برای مملکتی که همچین اتفاقی در آن پیش میاید نمیبینی، ناامید و دلزده میشود.

خبرش رو شاید شنیده باشید. به ظاهر خیلی ساده بود:

موتورسوار ايراني كه قصد داشت با پرش از روي ‪ ۲۲‬اتوبوس به فاصله ‪۶۶‬ متر، ركورد جهاني را به نام خود ثبت كند، در هنگام فرود و برخورد با اتوبوس پانزدهم كشته شد.

هنگام چيدن اتوبوسهاي شركت واحد براي اين پرش، به فاصله يك اتوبوس تا محل فرود خالي بود كه مسوولين برگزاري اقدام به چيدن اتوبوس‌ها از محل فرودكردند ولي بين اتوبوس چهاردهم و پانزدهم به فاصله يك اتوبوس خالي ماند.

فاليزوانيان از روي چهارده اتوبوسي كه كنار هم چيده شده بود پرش كرد و درمحلي كه خالي مانده بود فرود آمد و موتورسيكلت وي از در وسط داخل اتوبوس پانزدهم شد و خود با سر بر روي اتوبوس پانزدهم فرود آمد.

همان موقع که خبر را خواندم خیلی ناراحت شدم، و از این "فاصله ی خالی" بین اتوبوس چهاردهم و پانزدهم تعجب کردم. به خصوص اینکه ظاهرا رکورد قبلی دنیا در حد همان 14-15 اتوبوس بوده. کدام خرفتی این فاصله را خالی گذاشته؟

خبر تقریبا فراموش شد تا چند روز بعد که فیلم گزارش تلویزیونی ای از این قضیه دیدم. گزارش مربوط به برنامه ی "دوربین خبر ساز"، از شبکه ی خبر، بود. برنامه ای که اگر همه ی گزارش هایش همینطوری باشد شاید یکی از بهترین برنامه هایی است که تا به حال از تلویزیون ایران پخش شده.

گزارش از روز پرش است. گزارشگر به پیست پرش رفته. قبل از پرش با افراد مختلفی صحبت میکند. موتورسواران، "کارشناسان"، مسوولین فدراسیون موتورسواری و مردم معمولی. آدم های زیادی روی پیست هستند و مثل مور و ملخ راه میروند. کاملا بیهوده. عده ای هم همواره کنار پالیزوانیان راه میروند. از این آدم ها ایران زیاد هستند. همه جا هم هستند. انگل های بیکاری که فقط میخواهند "آنجا" باشند، نزدیک تر به صحنه، و اظهار وجود کنند. در بازی های فوتبال هم هستند، اطراف زمین عین سوسک و مورچه راه میروند. "جشن صعود" تیم ملی بعد از بازی با بحرین را یادتان هست؟ هرج و مرج. همه کس آن وسط دیده میشد به جز بازیکن ها و اعضای تیم. خبرنگارها، عکاسها، دربانهای ورزشگاه، حمال ها، توپ جمع کن ها، و همه ی کسانی که توانسته بودند خودشان را به نحوی از جایگاه تماشاچی ها به پایین پرتاب کنند-یا فک و فامیل نگهبانان- آنجا بودند و دور افتخار میزدند!! 8 سال پیش یادتان است؟ جشن صعود به فرانسه 98. بازیکن ها را با هلیکوپتر به آزادی آوردند. ولی باز هم این سوسک ها و مورچه ها آنجا بودند، هزاران نفر از آنها. باز هم دور افتخار میزدند

گزارش شومی است و هر دو باری که آن را دیدم موهای بدنم سیخ شده. حتی قبل از پرش، انگار همه میدانند که قرار است اتفاق بدی بیافتد. کارشناس ها و موتورسوار ها همگی از نقص های کار میگویند، و اینکه به نظرشان این کار عملی نمیشود، ولی همه آخر صحبتشان را با "ولی ایشالا خدا خودش کمک میکنه و میپره" تمام میکنند! از سکوی پرش میگویند، که ظاهرا خیلی بد و غیر علمی درست شده. از موتور ضعیف فالیزوانیان میگویند و اینکه هیچ تقویت نشده و به سرعتی که لازم است نمیرسد.

گزارشگر که معلوم است اصلا به این پرش خوشبین نیست با نگرانی از مسوولین فدراسیون سوال میپرسد. طوری که تلویحا سعی دارد آنها را از این کار منصرف کند. ولی نایب رئیس کثیف و کریه فدراسیون میگوید فدراسیون هر گونه حمایتی توانسته از این کار کرده، و حتی میگوید ممکن است فالیزوانیان از 22 اتوبوس هم بیشتر بپرد!!!! میگوید فدراسیون تمام تلاش اش را کرده که سلامت و ایمنی را تامین کند، و به قول خودش "هرجا که پزشکان گفته اند تایر و بسته های کاه" گذاشته اند!!!!! کلا خیلی خوشبین است و اصلا احساس نگرانی یا خطر نمیکند.

گزارشگر کنار اتوبوس ها میرود، جای یک اتوبوس خالی است. ظاهرا یک اتوبوس کم آورده بودند. گزارشگر با کسی که ظاهرا مسوول این کار بوده صحبت میکند و میپرسد چرا جای این اتوبوس خالی است؟ طرف میگوید اتوبوس ها را شرکت واحد چیده است و اشتباه آنهاست.گزارشگر هنوز نگران است، طرف میگوید الان این جای خالی را پر میکنیم.

فالیزوانیان را نشان میدهند با قیافه ای نذار و موتوری نذار تر. با او مصاحبه میکنند. مورچه ها و سوسک ها هم طبیعتا اطراف او ایستاده اند - تا در فیلم باشند. از سوابق اش میگوید و پرش هایش و اینکه انشاالله میخواهد برای ایران افتخار کسب کند (سوسکی میان حرف اش از پشت میگوید "علی یارت").

و آنگاه پرش.

فرود زودهنگام - ولی کاملا بدون نقص - روی اتوبوس سیزده، و حرکت پرشتاب به سوی اتوبوس چهارده؛ یا همان جای خالی که قرار بود اتوبوسی باشد ... و آنگاه صفحه ی سیاه. "بییندگان عزیز، به علت دلخراش بودن صحنه از پخش آن معذوریم". صدای جیغ و فریاد وحشتناک مردم، و "یا خدا" های گزارشگر پریشان درحالیکه در همان جای خالی اتوبوس چهارده ایستاده، و مورچه ها و سوسک ها کنارش در حال جنب و جوش هستند، و نفس زنان میگوید "چه اتفاقی ...بینندگان عزیز، همونطور که ملاحظه میکنید، آقای فالیزوانیان، دقیقا همان وسطی افتاد که به خاطر بی توجهی دست اندرکاران ... اتوبوس نبود ... صددرصد بی توجهی ... یا خدا". و هرج و مرج ادامه دارد. فالیزوانیان بالای اتوبوس، بی جان افتاده. اطرافش مورچگانی که هیچکدام شبیه پزشک یا امدادگر نیستند در جنب و جوش اند. بعضی در سر خود میزنند. خبری از آمبولانس یا ماشین های آتش نشانی نیست. هرج و مرج و گریه و شیون و "ما گفتیم" و "من بهشون گفتم" ادامه دارد و گزارش تمام میشود.

بعد از گزارش از استودیو تلفنی با نایب رئیس کثیف و کریه فدراسیون حرف میزنند. کسی که با او حرف میزند هم عالی است. شکیبا و محترمانه ولی کاملا با شهامت و جسارت از او بازخواست میکند. اصلا حاضر نیست بگذارد او به همین راحتی از زیر قضیه دربرود. ولی نایب رئیس کثیف کوتاه نمیاید. هیچگونه مسوولیتی را نمیپذیرد و میگوید فدراسیون و خود ما در روز پرش فقط "تماشاگر" بودیم و تمامی مسؤولیت پرش با خود فالیزوانیان بود. دوقورت و نیم اش هم باقی است که بعضی ها سعی دارند از قضیه سؤاسفتاده بکنند. آخرش میگوید "ما پیست را دراختیارش گذاشتیم دیگه، از این بهتر چی میخواست؟" گزارشگر هم میگوید "دست شما درد نکند".

* * *
سؤالهای زیادی میشه درباره ی این قضیه پرسید. مثلا اینکه چگونه و طبق چه محاسباتی کسی که قراره از 22 اتوبوس بپره، رو اتوبوس 13 میاد پایین؟ در حالیکه محاسبه ی این پرش در حد یک فرمول دبیرستانی است؟ خطای این فرمول - ناشی از مقاومت هوا و شرایط جوی، که تازه برای آنها هم مدل های پیشرفته (ولی کاملا آسان) وجود دارند - در حد یکی دو متر است، نه ده اتوبوس!!!! کدام احمقی مسؤول انجام این محاسبه بوده؟ و اگر خود فالیزوانیان بوده، فدراسیون هیچ دیپلمه ای نداشته که بیاید و این محاسبه را دوباره چک کند؟

یا اینکه چرا آن وسط، و دقیقا جایی که احتمال فرود (با توجه به رکورد جهانی قبلی) حداکثر است، جای خالی به اندازه ی یک اتوبوس وجود داشت؟ این رسما انگار شما بخواهید طرف را به قتل برسانید. تعجب میکنم چطور آن وسط یک چاه سی متری حفر نکردند، یا استخر پر از کوسه نگذاشتند. چطور آن چند صد سوسک و مورچه که آنجا بودند نگفتند این جای خالی را پر کنید؟ یا اگر گفتند کدام مسؤول احمقی بود که گوش نکرد؟ در واقع فاصله ی بین مرگ و زندگی فالیزوانیان کار پنج دقیقه بود: برداشتن اتوبوس اول و گذاشتن آن در جای خالی اتوبوس چهاردهم.

* * *
احتمال اینکه این اتفاق در یک کشور جهان سوم و عقب مانده ی دیگر میفتاد وجود دارد. ولی واکنش وقیحانه ی فدراسیون، که مسؤول انجام این برنامه بود، و اینکه از هیچ کس تا به حال شکایتی نشده و کسی محاکمه نشده، فقط در یک کشور جهان چهارصدم ممکن است اتفاق بیافتد.
در هر جای دیگری از دنیا بود، رئیس فدارسیون و مسؤولینی که آنجا حضور داشتند، همان لحظه استعفای خود را تقدیم میکردند و به نوعی محاکمه و جریمه میشدند. اینها نه تنها کوچکترین صحبتی از استعفا نمیکنند، بلکه طلبکار هم هستند و در روز روشن بدون اینکه مورد کوچکترین بازخواستی از مراجع قضایی قرار بگیرند به کار خود ادامه میدهند.

* * *
و حالا میرسیم به سد سیوند. خوشبختانه خبرش پخش شده، و روزنامه ها و خبرگزاری ها هم آن را مخابره کرده اند. این هم به نظرم یه کار خوب دیگه ی وبلاگها بود و بعید میدونم اگه ماها سر و صدا نمیکردیم خبرش به این حد پخش میشد.

راستش رو بخواهید ولی من خودم هنوز توجیه نشدم. به نظرم واکنش هر دو طرف، چه موافق ها و چه مخالف ها، تا حالا خیلی احساسی و غیر علمی بوده. من قبل از اینکه بخوام داد و بیداد فعالان "فرهنگی" و کارشناسان "حقوق بشری" رو در این مورد بشنوم، بسیار ترجیح میدم صحبت های تیم های باستان شناسی ای که الان در همان محوطه مشغول کار هستند را بشنوم. میخواهم چهار تا نقشه ببینم که این تنگه ی بلاغی کجا هست، سد سیوند کجا قراره ساخته بشه، محوطه های باستانی چند تا هستند، روی نقشه کجا هستند. میخواهم یه گزارش نسبتا علمی از کسایی که میدانند چی میگویند بخوانم. این چیزی است که هنوز پیدا نکردم. شاید بهترین و به درد بخور ترین گزارشی که خوانده ام این بوده.

برداشتی که من با خواندن این مقالات داشته ام (و ممکن است اشتباه باشد) این است که بزرگترین صدمه ای که آبگیری این سد به آثار باستانی میرساند مربوط به همان منطقه ی بلاغی است، و ظاهرا خود پاسارگاد و آرامگاه کورش در خطر نیستند. منطقه ی بلاغی هم آثر باستانی مختلفی از دوران غارنشینی تا دوران اسلامی را در خود جای داده. الان هم چند تیم ایرانی و خارجی در آن منطقه مشغول کاوش هستند. پس با توجه به اینکه به هر حال برای این پروژه هزینه زیادی شده و برای کشاورزی هم میتواند مفید باشد، یکی از معقول ترین کارهایی که به نظر میرسد به تاخیر انداختن آبگیری سد است، و در اختیار قرار دادن زمان کافی به تیم های باستان شناسی که عملیات کاوش یا هر کار دیگری را که دارند میکنند، انجام بدهند. آنگاه با توجه به تشخیص و گزارش های آنها، میتوان درخواست زمان بیشتر کرد.

در گزارش امروز شرق هم آمده که ظاهرا آبگیری به تاخیر افتاده. اگر راست باشد که عالی است. خلاصه به نظرم به جای شلوغکاری محض و داد و فغان باید وزارت نیرو با هر ارگانی که مسوول این سد هست را تحت مراقبت و فشار گذاشت و فقط مواظب بود تا حاجی یک دفعه شلنگ را باز نکند. اگر خبرهای کارشناسانه و موثقی دراین زمینه دارید لطفا لینک آنها را در کامنت بگذارید.

| | کامنت (13)