اپرا - پنجره

دیشب به یک سری از دوستا رفتیم اپرای Requiem موزارت رو دیدیم. خیلی لذت بردم و کمی ناراحت شدم که چرا از پارسال که اینجا هستم کنسرت های موسیقی کلاسیک رو بیشتر از این نرفتم. یک سیستمی هست اینجا برای دانشجو ها که میتونند بلیط های کنسرت های کلاسیک رو با قیمت خیلی ارزون بخرند. به هر حال، از این به بعد حتما بیشتر خواهم رفت.

یه نکته که برام خیلی جالب بود این بود که مضمون اپرا خفن مذهبی بود (البته احتمالا واضحه چون اصولا requiem یک نوع مرثیه هست. شعرش رو که میخوندی (ترجمه اش رو یعنی) رسما احساس میکردی داری قرآن میخونی. درباره ی روز قیامت و محشور شدن و رسیدن به حساب اعمال و این چیز ها، رسما عین قرآن. در عین حالی که از اون همه عظمت و این هارمونی عجیب و غریب بینهایت لذت میبردم با خودم داشتم فکر میکردم که ما یه جورایی چقدر بدبختیم. آهنگ های مذهبی ما یعنی یک آدم نه لزوما خوش صدا میشینه اون وسط ناله میکنه و روضه میخونه و بقیه میزنن تو سر و کله ی خودشون و گریه میکنند. خداییش تفاوت چقدر میتونه فاحش باشه. پس تمدن و آدم بودن چیه؟ غول که نیست، همین چیز هاست دیگه.

یا مثلا اینکه ما اصلا درباره ی موسیقی مون چی میدونیم؟ کسی میدونه 100 سال پیش یا 200 سال پیش تو ایران چه نوع موسیقی ای میزدند؟ یا چه آهنگ هایی میزدند؟ اصلا هیچ جایی ثبت شده؟ چرا حتی یکی موزیسین نبوده که نت بنویسه یا هر سیستم دیگه ای که بتونند موسیقی اون زمان رو ثبت کنند. نتیجه اینه که ما واقعا هیچ تصوری از موسیقی قدیم خودمون نداریم و این به نظر من خیلی ضایع است. در حالی که اروپایی ها 200 سال که هیچ، از 500-600 سال پیش به اینور دقیقا موسیقی هر دوره رو ثبت کردند و الان میدونند که موسیقی فلان دوره چی بوده.(بخش تاریخ موسیقی این وبسایت اگر چه کامل نشده ولی بد نیست. این یکی هم بد نیست.) یعنی یه قسمت مهمی از فرهنگمون وجود نداره یا ناپدید شده. خداییش یه جورایی زیادی خودمون رو تحویل میگیریم به نظر من. از ایرانی بودنم نه شرمگین هستم و نه ناراحت، به خیلی از چیزهامون هم افتخار میکنم، ولی در عین حال میبینم و قبول میکنم که تو بعضی از چیز های دیگه هم خیلی عقب مونده هستیم. بدبختی اینه که اصلا هم نمیخواهیم قبول کنیم. "هنر نزد ایرانیان است و بس" !! جمله ای خودخواهانه تر و مسخره تر از این نشنیدم من تا حالا.

* * *

بالاخره روزنامه مون، the Window بعد از تاخیر و مشکلات و درگیری های مسخره ای که بین سردبیر ها و مدیر ها پیش اومده بود چاپ شد. متاسفانه تیراژمون به اندازه ی خیلی از روزنامه های دیگه ی دانشگاه نیست و پیدا کردنش شاید یه خورده مشکل باشه ولی تقریبا از هر جایی تو New College و یا کتابخونه های اصلی مثل Robarts میتونید بردارید اش. photo essay من هم از عکس های دانشگاه تو دو صفحه ی وسطش چاپ شده و بد از آب در نیومده. البته از لی آت صفحه خیلی راضی نیستم و زیرنویس عکس ها رو به طرز مسخره ای گنده چاپ کردند و انتخاب زیرنویس هاشون هم طوری بوده که تو یکی صفحه سه تا از زیر نویس ها با کلمه ی I like یا I love شروع میشه و رسما هر کی ببینه میگه یارو ESL ای هستش!!


* * *
یکی از کسایی که همراه من یکی از دروس دانشگاه رو TA میکرد پریشب فوت کرد. دانشجو بود. هنوز هم مطمئن نیستم کدوم بود چون کلاس خیلی بزرگیه و حدود 20 نفر TA هستیم. به هر حال خبر بدی بود. خدا بیامرزتش.

ای بابا، تازه فهمیدم کدوم بود، یکی از TA های آزمایشگاه خودم بود اتفاقا و خیلی پسر خوبی بود. بیچاره. یه جورایی باور کردنش سخته، همین جمعه آخرین بار دیدمش.

| | کامنت (4)

بی برنامگی

رسما دیگه یک تقویم یا Planner لازم دارم که برنامه هام رو بنویسم توش تا یادم نره. امروز دیگه آخرش بود.
از مدت ها قبل دعوت شده بودم به یک workshop در روزنامه ی تورنتو استار - به لطف کار کردن در یکی از نشریه های دانشگاه. فرصت خیلی عالی ای بود. 4 تا جلسه داشت درباره ی عکاسی - صفحه چینی - طراحی آگهی و وبسایت به همراه صبحانه و ناهار و سرویس ایاب و ذهاب ! خلاصه اینکه این برنامه مال امروز بود و من یادم رفته بود امروزه و الان ایمیل سردبیر رو خوندم که برای یادآوری نوشته بود و دیشب فرستاده بود که فردا یادتون نره و تازه فکر کردم برنامه مال فردا است و کلی داشتم برنامه میریختم که صبح زود پاشم که دوباره کاغذ برنامه رو که خوندم فهمیدم امروز بوده.

خیلی حیف شد چون بهترین فرصت برای آشنا شدن با یه سری آدم کار درست بود که میتونستم برای پروژه هایی که در فکر دارم ازشون کمک بگیرم.

حالا هم که این طور شد البته دیگه گوز بای باشکی.

| | کامنت (2)

موزیک بلاگ

جعبه ی موسیقی به وبلاگ اضافه شد (اسم بهتر هنوز پیدا نکردم). در واقع یک موزیک بلاگ هست که هر وقت حال کنم آهنگ هایی که دوست دارم رو آپلود میکنم. حجم فایلها بزرگ خواهند بود چون به کیفیت صدا خیلی اهمیت میدم. در نتیجه برای کسایی که مودم دارند چندان جالب نیست و به خاطر این معذرت میخوام. توضیح درباره ی آهنگ هم تا وقتی که یه پلاگ این برای مووبل تایپ بگیرم که اجازه بده field های بیشتری اضافه کنم فقط به انگلیسی خواهد بود چون فعلا از نظر فنی قابل اجرا نیست. به همه ی کسانی که امکانات درست کردن همچین چیزی تو وبلاگشون رو دارند شدیدا توصیه میکنم این کار رو بکنند چون بهترین راه کشف موسیقی جدید همینه به نظر من. اونایی که دانشجوی دانشگاه تورنتو هستند میتونند از 50 مگابایت فضای وبی که دانشگاه مجانی بهشون میده استفاده کنند و از نظر bandwidth هم هیچ نگرانی نداشته باشند.

در ضمن موزیکهای اینجا آرشیو نمیشه واسه همین اگه یه چیزی دیدید و خوشتون اومد همون موفع دریافت کنید چون معلوم نیست دفعه ی بعد که میاین اونجا باشه یا نه.

| | کامنت (2)

حالا دو سه تا

شنا
مدتیه که شروع کردم با یکی از دوستام میریم شنا. خوشبختانه ساختمون جدیدم از نظر امکانات خوبه و همه چی داره.

شناگر خیلی خوبی نیستم. یعنی شنا های اصلی رو خوب بلدم ولی خودم میدونم شناگر خوبی نیستم. از نظر ورزش عشق من فوتبال و تنیس هستند ولی متاسفانه به دلیل کمر درد مسخره ای که از پارسال دارم یک ساله هیچ کدومشون رو نتونستم بازی کنم.

شنا رو مثل همه ی بچه های شهرک تو استخر مجموعه ساختمونهای حافظ و سعدی وقتی بچه بودم یاد گرفتم. اصولا یه تست خیلی خوب برای اینکه بفهمین کسی واقعا بچه شهرک هست یا نه اینه که ببینید آقای کاکاوند رو میشناسه یا نه. مربی شنا بود تو اون استخر و امکان نداره تو شهرک بزرگ بشی و نشناسیش. البته فقط پسرا البته، دخترا رو نمیدونم. هیچوقت ولی عاشق شنا نبودم. حتی به موقع هایی از آب فراری بودم.

ولی این شنا حال میده. معمولا دیروقت میریم و هیچکی تو استخر نیست و میتونیم بدون اینکه کسی جلوی دست و پات باشه جدی و حسابی شنا کنیم.

تلویزیون
خبر قدیمیه ولی اینجا نگفتم هیچوقت. بالاخره بعد از یک سال تلویزیون خریدم. اصولا پارسال که اومدم به خودم قول داده بودم تلویزیون نمیگیرم. از 99 درصد برنامه ها واقعا و قلبا متنفرم و اون یک در صد برنامه های خوب هم ارزش گرفتن این دستگاه بیریخت که با هیچ چیز خونه ی آدم جور نیست و دکور رو کاملا به میزنه نداشت. از همون اول ولی با خودم میگفتم که اگه هم یه روز بخوام بگیرم فقط و فقط پلاسما میگیرم که بتونم راحت رو دیوار وصل کنم و مجبور نباشم وجود یه دستگاه بیریخت رو تحمل کنم. به هر حال. بعد از یک سال که البته اصلا کمبود تلویزیون رو احساس نکرده بودم، چند وقت پیش اصلا هم یادم نیست به چه دلیلی تصمیم گرفتم که بگیرم. فقط هم به خاطر فیلم دیدن. اصولا دوستام زیاد میان خونه ام همیشه و خوب موزیک گوش دادن و معاشرت کردن خیلی عالیه ولی بعضی وقتا یه فیلم باحال دیدن هم لذت بخشه. به هر حال. cable هم نگرفتم و قصد هم ندارم بگیرم چون هنوز قصد تلویزیون نگاه کردن ندارم. البته خیلی ها میگن خیلی احمق هستم که تلویزیون به این عظمت گرفتم (42 اینچ) ولی cable ندارم و تلویزیون نمیبینم. به هر حال.

چه گوارا
علاقه ی بیش از اندازه ی مردم به چه گوارا برام اصلا جالب نیست. اول به خاطر اینکه بد بخت رو تبدیل کردند به یک مارک تبلیغاتی و قیافه اش دیگه همه جا حتی رو شورت مردم هم هست. دوم اینکه مطمعن هستم بیشتر کسایی که سنگ چگوارا رو به دل میزنند اطلاعات زیادی درباره اش ندارند و نمیدونند واقعا کی بود و چی کار کرده. خودم هم اعتراف میکنم که اطلاعاتم فقط محدود به یکی دو تا فیلم مستند (و اتفاقا خیلی تاثیر گذار) بیشتر نیست. به جز اینکه میدونم آدم شدیدا با کاریزما و جالب و انقلابی ای بوده، نظر دیگه ای درباره اش نمیدم. از یه طرف هم ناراحت میشم که خیلی آدم های دیگه با شخصیت های مشابه و بهتر از چه گوارا هم هستند که یک صدم توجهی که به چه میشه به اونا نمیشه. کسایی مثل احمد شاه مسعود. عکس مسعود رو هیچ وقت رو هیچ تی شرتی نمیزارن، در حالی که اگه زندگینامه اش رو بخونید کمتر از زندگینامه ی چه تحت تاثیر قرار نمیگیرید.

huckabees
I *heart* huckabees فیلم خیلی مزخرفی بود. همچنین Dogville و Malena به نظرم over-rated (فاریسش چی میشه خوب؟) بودند.

| | کامنت (5)

تشکر

یه تشکر از علی تمدن باید بکنم. اصلا اونو نمیشناسم من ولی گهگاه وبلاگش رو میخوندم. وقتی درباره ی پروژه ی حمایت از وبلاگهای فارسی اش خوندم با کمال وقاحت و پررویی آدرس وبلاگم رو براش فرستادم و اون هم وبلاگ من رو جزو یکی از وبلاگهای "تحت حمایت" قرار داد و دیروز تو صبحانه تبلیغ وبلاگ من بود. رسما هیچ دلیلی نداره برای کسی که اصلا نمیشناسی اش پول بدی و براش تبلیغ کنی و واسه ی همین واقعا از علی تشکر میکنم.

در باره ی تعداد کسایی که از صبحانه به اینجا اومدند هم باید بگم با توجه به تعداد زیاد بازدیدکنندگان روزانه اش شاید تعداد clickthru اش اونقدر که باید نبود و یه دلیلش به نظر من واضح نبودن آگهی های متنی تو صبحانه است که امیدوارم حسین یه فکری براش بکنه. آگهی های تصویری اش به نظرم هم از نظر جا و هم از نظر نحوه ی نمایش خوب هستند ولی آگهی های متنی اش خیلی تو هم هستند و راحت میشه اونها رو ندید. اگه حتی شکل و شمایل نمایش اونها رو به فرمت آگهی های گوگل تغییر بدی فکر کنم موثر تر باشه.

لابد میگین چقدر پر رو آگهی مجانی گرفته غر هم میزنه. در ضمن اینکه باز از علی نشکر میکنم اینا رو گفتم چون فکر کنم یکی از اهدافش از این کار نشون دادن به کسایی مثل ما بود که تبلیغ دادن در بالا بردن ترافیک خیلی موثر هستش و خوب میتونین خودتون به ترافیک سایتم مراجعه کنید تا ببینید اوضاع چطور بوده دیگه.

خلاصه مرسی.

|

ای عرب

طبق معمول دق مرگ شدیم. زخم معده هه دیگه رو شاخشه فکر کنم. بازی رو مثل همیشه از روی اینترنت (البته لپتاپ رو وصل میکنم به تلویزیون) دیدیم. ایندفعه فقط حسین اومد و وفاداری خودش رو به فوتبال ثابت کرد - البته قبلا یه بار موقع جام اروپا ثابت کرده بود ولی خوب بازی های ملی یه چیز دیگه هستند و به قول علی جی Respect.

باز این عربها داشتند چمن چرونی مسخره شونو شروع میکردند. اگه نتیجه جور دیگه ای میبود فرمان عرب کشی از همینجا صادر میشد. (شوخیه بابا هول نشو). این "شرم آوره" های ملک آرا (گزارشگر تلویزون تپش) هم داره به یک trademark تبدیل میشه. هر چی اون آل صفر بیسواد و اعصاب خورد کنه ملک آرا فهمیده و آدم حسابیه. به هر حال، دمشون گرم و تبریک به شما.

حالا اگه اجازه بدید من باید برم جلسه ی امتحان رو اداره کنم. چه شانسی آوردن شاگردا که ما بردیم.

| | کامنت (2)

دو نکته درباره ی فوتبال

1- آخرشه بازی تو مملکت خود آدم باشه و هنوز تلویزیون بازی رو سانسور کنه! تا یکی دو بار دوربین چند تا خانوم تماشاچی رو نشون میداد فوری سانسور انجام میشد. آدم میخواد همون کاری رو باهاشون بکنه که با اون دختره تو سلام سینما میخواد بکنه (رجوع شود به مطلب قبلی).

2- تبلیغ های بزرگ Bitburger رو مطمئنم دور زمین دیدید. بر خلاف اسمش هیچ ربطی به همبرگر نداره. بلکه مارک یک آبجو هست !! اینم وبسایتش. بله. تبلیغ بزرگ آبجو دور تا دور زمین در قلب سرزمین اسلام. خوراک کیهان برای چند روز جور شد. (البته بغلش هم نوشته بود "بدون الکل" ولی خوب مطمئنم این شرکت برای آبجوهای الکلی اش معروف تره)

تکمیل: این هم نوشته ی بامزه ی ابطحی در اینباره که خودش تو ورزشگاه بوده:


در وسط زمين بازي کنار زمين تبليغات آبجويي آلماني بود و کنارش يک جوري بفهمي نفهمي نوشته بود بدون الکل. هي بنده خدا آقاي مهرعليزاده توضيح مي داد، ببينيد نوشته بدون الکل!

| | کامنت (5)

محشر: از مولودی به تکنو

به خدا این روز هفتم بی بی سی نبود ما چی مینوشتیم اینجا. شاهکار عزیز برو کنار، محشر خانوم اومده. دختر خورشید، فرزند زمین، خواهر آب و خاک.

مصاحبه رو بشنوید. از کجا شروع کنم؟ اول

اول اینکه محشر خانوم خیلی من رو یاد اون دختره تو "سلام سینما"ی مخملباف میندازه. یادتونه؟ همون دختر پر رو که آخرای فیلم دلت میخواست با مشت بکوبی تو ملاجش که خفه بشه اون خانومه اونجا نباشه دیگه.



خاک به سرم این چیه دست محشر؟ اوه ببخشید میکروفونه، پس اون یکی چیه؟ همممم

یه جورایی فکر کنم محشر تو یک دیلمای بزرگ هم گیر کرده. هم دلش میخواد خواننده ی بزرگ دنیا بشه :

چون الان آلبوم من مرزها رو طی کرده و شنيدم که جاهای مختلف دنيا آهنگ های من رو ميذارن ، دلم می خواد مثل خواننده های بزرگ دنيا بشم. چون من خيلی مونده به DJ بودن برسم.

(توصیه: قدم اول در این راه فهمیدن مفهوم واژه ی DJ )
و در عین حال فقط برای خانوم ها میخوان اجرا کنند، چون آقا ها بد بد هستند. خوب دیلمای بزرگیه، ولی مطمعنم میشه ورود آقایون رو به کنسرتشون تو world tour محشر منع کرد. اصلا من دیگه هیچی نمیگم، خودتون مصاحبه رو گوش کنید. فقط جون من اگه کسی از شما یک تیکه از روبان محشر رو که آخر کنسرت پرت میکنه بین جمعیت داره برام بفرسته، میدونم خیلی براتون با ارزشه، اصلا ازتون میخرم. نزارین آرزو به دل از این دنیا برم.

یه تشکر دیگه هم از روز هفتم که اسباب تفریح ما رو هر از چند گاهی فراهم میکنه. (نمیخوام عین این عمله های غر غرو باشم که چپ و راست همه چیز رو مسخره میکنن، اصولا از بهزاد خوشم میاد و با دموگرافی شنوندگانش کاملا آشنام و میدونم باید طبق اون برنامه دست کنه، ولی بازم به نظر من میتونه بهتر کار کنه، درباره ی این شاید بعدا بیشتر بنویسم. گزارش های رها هم بعضی وقتا خوب هستند، مثلا گزارشش از گروه بندری جهله واقعا شاهکار بود و یکی از بهترین سگمنت های اخیر روز هقتم بود به نظر من ... ولی این مصاحبه، ... نمیدونم، خودتون گوش بدید)

| | کامنت (5)

چای پاپا

با افتخار غیر قابل توصیف، بنیانگذاری مکتب جدید چای پاپا را به اطلاع کلیه ی خوانندگان این وبلاگ و جمیع ابنا بشر میرسانم. حضرت چای پاپا از سالها پیش پیروان فراوانی داشته و بندگان همواره از کرامات ایشان بهره میبردند (رجوع شود به عکس ذیل). عدم علاقه ی حضرتش به مقامات و شهرت دنیوی تا به حال مانع از گسترش مکتبش گشته ولی با بنیانگذاری رسمی مکتب چای پاپا اسباب رهایی بندگان بیشتری فراهم خواهد آمد. چای پاپا تجربه ی 45 ساله ی تولید روغن خایه را به دوش میکشد. مکاتب بیشماری همواره در پی به دست آوردن اسرار طرز ساخت این روغن بوده و چای پاپا تامین کننده ی روغن برای تشکیلات فراوانی از جمله مکاتب سای بابا و کلیسای کاتولیک بوده.

چای پاپاچای پاپا


چرا چای پاپا؟

گذشته از آرامش درونی و عروج معنوی که پیوستن به مکتب چای پاپا به تمام مؤمنان عرضه میکند، پیروان چای پاپا از مزایای فراوانی بهره مند میباشند. یکی از ویژگیهای این مکتب پیشرو این است که بر خلاف سایر مکاتب، مراسم خایه مالی که از مراسم اصلی تمام مکاتب پیشرو میباشد، نه توسط خود چای پاپا بلکه توسط دستیارها و قدوسین حضرتش انجام میشود. (رجوع شود به عکس ذیل)

چای پاپاچای پاپا

کدام بهتر است؟ قدوس چای پاپا؟ یا رهبران مکاتب دیگر؟

علاوه بر این، برخلاف سایر مکاتب، چای پاپا خواستهای مؤمنات را نیز فراموش نکرده و تسهیلات ویژه ای را برای بانوان فراهم دیده تا در مراسمی جداگانه همانند مراسم روغن مالی آقایان از تجربیات معنوی همپایه ای بی بهره نمانند.

برگذاری زیارتهای سالیانه در شهر زیبای دبی، و نه در روستاهای درب و داغان هندوستان، خدمات تلفنی 24 ساعته و تخفیف ویژه برای خرید روغن های چای پاپا از دیگر مزایای پیوستن به این مکتب جهان شمول میباشد.

چگونه به کمال برسم؟

برای عضویت در مکتب چای پاپا و رسیدن به کمال کافیست با شماره تلفن دفتر چای پاپا در کشور خود تماس گرفته و با دریافت فرمها و پرداخت وجوهات مربوطه نسبت به عضویت اقدام کنید. اگر همین الان زنگ بزنید یک بسته چای مخصوص احمد، متبرک گشته توسط شخص چای پاپا نیز دریافت خواهید کرد.

| | کامنت (2)

خداوندگار

لحظه ی ملکوتی بعد از پیدا کردن یکی از راههای رسیدن به خدا.

| | کامنت (2)