هوا، فوتبال، وبلاگ، پروژه

هوای تورنتو بی نهایت عالی شده. تو کل سال فکر نمیکنم بیشتر از چند روز انقدر هوا ملایم و خوب باشه، مخصوصا شب ها. تعداد درختایی ها هم که معمولا یکی در میون شکوفه در میارن الان به حد اکثر رسیده فکر کنم، حد اقل طرفای دانشگاه. خلاصه پیاده روی الان واقعا کیف داره.

* * *

بازی لیورپول - آ ث میلان هم هر کس ندید بلانسبت رسما خره.

* * *

با اینکه از سیاسی بودن بیش از حد وبلاگها غر زدم، ولی خوندن یه سری وبلاگهایی که تو ایران هستند و نزدیک به نامزدها، و اونایی که خبر های واقعا دست اول رو میدن خیلی جالبه. اولین باری هست که خیلی از خبر ها رو اینطوری و انقدر از نزدیک و مستقیم آدم میشنوه. کلا جالبه. طبیعتا فرصت خیلی خیلی خوبی هم هست برای به قول اینوری ها spin کردن و تا حدودی تاثیر گذاشتن روی افکار و احساسات کسایی که وبلاگها رو میخونن، مخصوصا چون برای بعضی ها تنها outlet خبری همینها هستند. کاری که تا حدودی احساس میکنم داره انجام میشه ولی باز هم خیلی معقوله. اگه آمریکا بود خیلی وقیحانه تر صورت میگرفت. بگذریم.

* * *

پروژه کم کم داره هیجان انگیز میشه، اگر چه هنوز مشکلات زیادی هست ولی داره به یه جاهایی میرسه و بیشتر شب ها تا دیر وقت تو دفتر هستم. یه جاهایی اش البته یه هو قاطی میکنم. مثل دیشب که سر یه مساله ی تقریبا پیش پا افتاده خیلی گیج شدم و عین دیوانه ها ده ها مقاله در موردش پرینت کردم و خوندم و بازم نمیفهمیدم (انقدر پیش پا افتاده بود هیچ کدومشون توضیح نداده بودن درموردش) تا اینکه بالاخره دوزاری افتاد. (البته امروز احساس خریت کمتری کردم وقتی دیدم که همکار و دانشجوی فوق دکترای استادم که داره بهم کمک میکنه هم سر همون مساله گیر کرده بود و براش توضیح دادم. خدا رو شکر که خیلی کارش درسته و دوزاری اش خیلی صافه، اگه نه مجسم کنید کسی که قراره بهت کمک کنه خودش گیج تر از تو باشه)
کلا خودم فکر میکنم پروژه ام برای فوق لیسانس خیلی خفنه، البته استادم فکر نمیکنم با من هم عقیده باشه. به هر حال، حالا وقتی تموم بشه (به امید رسیدن اون روز اجماعا صلوات!!!) بیشتر درباره اش مینویسم.

| | کامنت (6)

گردن قرمز مهربان

سفر دهات تموم شد. دهات که البته چه عرض کنم، نیاگارا بودیم. هر وقت میرم اونجا یاد کالیفرنیا میافتم. اون خیابون اصلی اش عین این مکان های تفریحی کالیفرنیا مثل یونیورسال استودیوز هست. همه چی مصنوعی، تجاری و درست شده فقط و فقط با یک هدف: خالی کردن جیب شما. به قول دوستم همه چیز عین کارتون میمونه.
ولی خوش گذشت، اینور اون ور زیاد رفتیم. niagara on the lake هم واقعا زیبا بود. یه تیکه هاییش رسما احساس میکردی تو بهشتی! یه چیزی مثل شمال ولی همه چی تمیز و زیبا مثل ژورنال!!!!!

یه سر هم رفتیم اونور مرز، بوفالو. مرکز شهرش خیلی تمیز بود ولی رسما عین شهر ارواح بود و هیچکی توش نبود. از چند نفر پرسیدیم و گفتند اینجا downtown اش آخر هفته ها هیچ خبری نیست!!! خیلی شهر مرده ای بود، ولی عجیب بود که همه چی تمیز و قشنگ بود، فقط آدم نبود.

با مزه ترین اتفاق سفر ولی اونجا پیش اومد. رفته بودیم یه سر لب دریاچه. یه آدم گردن قرمز دبش دیدیم با خانومش دارن راه میرن. شیکم گنده، یه جلیقه فقط تنش، با یه لچک دور سرش که روش هم یک شعار ضد تروریستی نوشته بود (دیگه ببینید چه شود!!). ازش پرسیدیم آقا این طرفا از این outlet ها ندارید؟ گفت یه مرکز خرید گنده (mall) داریم. گفتیم خوب کجاست؟ یک کم فکر کرد، بعد از خانومه پرسید "تو نمیخوای بری خونه؟" اونم گفت نه. بعد برگشت به ما گفت خوب بیاین دنبال ما، ما میریم همونجا. اگه نه ممکنه گم بشین!! ما هم که از مرام یارو جا خورده بودیم گفتیم باشه.

دوستمون همونطور که میشد حدس زد موتور داشت! با خانومش سوار موتور شدند و ما هم با ماشین دنبالشون.ما هی شوخی میکردیم که الان اینا ما رو میبرن پیش رفقای gang شون و ترتیب ما رو میدن!!!! وسط راه هم خیلی بامزه، هی از بقل هر جایی که یه "چیزی" داشت رد میشدیم اینا با دست و انگشت و همه ی اعضای بدن به اون اشاره میکردند. که یعنی اونجا رو نگاه کنید. "چیز" هم همه چی بود، از یه مجسمه ی الکی بوفالو کنار خیابون گرفته تا چیزای دیگه که به نظرشون جالب و دیدنی میومد. یه چند تا شیرین کاری با موتور و همچنین حرکات عجیب غریب موزون هم وسط راه کردن که نفهمیدیم چی بود. خلاصه خیلی سعی کردند ما رو سرگرم کنند!

به هر حال، بعد از مدتی رانندگی در خیابان و اتوبان، به یه جایی نزدیک شدیم که معلوم بود mall لعنتی همون طرفا باید باشه. یه دونه Target* دیدیم، و خوب حدس زدیم که mall لابد همینجاست دیگه و پیچیدیم تو پارکینگش. دوست گردن قرمزمون ولی همینطوری داشت میرفت. ما هم فکر کردیم خوب لابد کار داره جای دیگه و دست تکون دادیم و پیچیدیم خلاصه. بعد با کمال خونسردی پیاده شدیم رفتیم تو تارگت. بعد چند تا نگاه به هم کردیم و فهمیدیم خوب گند زدیم. هیچ ربطی به مال نداشت و هیچ جاش هم به هیچ مالی وصل نمیشد!!! اون جایی که توش پیچیده بودیم از این پلازا های تخمی بود که فقط چهار تا فروشگاه فکسنی دورش هستند. اومدیم بیرون و سوار ماشین که شدیم دیدیم که مال اصلی یه خورده جلوتر بود، همونجا که موتوریه هنوز داشت میرفت !!.

خلاصه هیچی دیگه، یارو موتوریه حتما گفته این کله سیاه های گدا هیچ وقت آدم نمیشن، این همه زحمت کشیدیم ما بیاریمشون مال، اینا تا یه تارگت دیدن وسط راه فوری زدن کنار!! دفعه ی دیگه یه کله سیاه ببینه رسما میبرتش پیش همون رفقای gang اش!

* تارگت یکی از فروشگاه های زنجیره ای نسبتا گدایی آمریکا است.

| | کامنت (5)

کافه یکی دو روز تعطیله

یکی دو روزی برای انبساط روح و روان دارم میرم دهات واسه همین آپدیت نمیشه اینجا. CD آقای کورش علی خان امروز به دستم رسید و دارم گوش میدم. متاسفانه کیفیت ضبط کاملا مونو و مربوط به همان دهه ی 70 است و ای کاش که دوباره اینها رو ضبط میکرد با کیفیت مناسب. حالا برگردم چند تا از قطعه هاش رو میذارم اینجا. فعلا.

| | کامنت (2)

همه اش تکست

هر وبلاگی میرم این روز ها تقریبا بدون استثنا همه ی مطالب اش سیاسی است. با توجه به نزدیکی انتخابات خوب تا حدی طبیعیه، ولی به نظر من خیلی ضایع است که وبلاگ های دیگه ی فارسی انگار اصلا وجود ندارند یا اگر دارند معروف نیستند (من که حد اقل ندیدم). اونایی هم که سیاسی نیستند بیشتر محدود به خاطرات و داستانهای شخصی، یا شعر های بیش از حد اعصاب خوردکن، و یا ادبیات کلاسیک و سنگین هستند که خواندنشون کاملا ملال آوره.

دیگه الان وبلاگ خونی من کاملا از روی عادته، نه از روی علاقه. یه دونه وبلاگ درست و حسابی تخصصی مثلا درباره ی موزیک روز دنیا به فارسی ندیدم، که آدم بره با دو تا موزیک خوب آشنا بشه. یا درباره ی فیلم (نه فقط ترجمه ی خشک نقد های خارجی ... از اونها زیاد هست) یا نقاشی یا هنرهای دیگه. یا حتی درباره ی اخبار پیش پا افتاده ی entertainment و هنرپیشه ها. به نظر من واقعا وقتش رسیده یه سری وبلاگهای تازه به وبلاگستان فارسی تزریق بشند. وبلاگهایی با focus غیر سیاسی و تاکید بیشتر روی multimedia.

به نظر من سیاسی نویسی هیچ دلیل بلوغ فکری و "بهتر" بودن نیست. آدم میتونه اخبار و مسائل سیاسی رو به دقت دنبال کنه، و حتی درک و تحلیل بهتری هم ازشون داشته باشه، ولی لزوما نخواد سیاسی بنویسه، این به معنای بیتفاوت بودن نیست.

اگر وبلاگ درست و حسابی اینطوری میشناسید کامنت بذارین ، من شدیدا حمایت میکنم ازشون. واقعا آرزو میکردم که خودم وقتش رو داشتم و چیزایی رو که تو فکرم هست خودم راه مینداختم.

به هر حال، در همین راستا (افزایش محتوای چند رسانه ای) یه قسمت ویدیو میخوام به وبلاگم اضافه کنم، کلیپ های جالبی که بعضی وقتا میبینم رو بذارم اونجا برای دانلود؛ یه چیزی شبیه گرامافون. ولی تنبلی میکنم چون مدتی هم هست که میخوام به طور کلی طراحی وبسایتم رو عوض کنم، از این یکی خیلی خسته شدم. ولی انقدر کارهای دیگه دارم که به این کار نمیرسم فعلا.

بزرگترین بدبختی ما به نظر من نبودن اینترنت پرسرعت در ایران هستش، و باورم نمیشه که هنوز انگار مثل رؤیا میمونه و جزو معدود کشور های دنیا هستیم که از این نظر انقدر عقب مونده ایم. واقعا رؤسای مخابرات باید خجالت بکشند. هیچ کسی هم انگار هیچ فشاری نمیاره که کاری درباره اش انجام بشه. بابا ... پیکان هم دیگه از دور خارج شد ولی اینترنت ایران هنوز در عصر حجر مونده.

| | کامنت (10)

کورش علی خان و جاز ایرانی

چندی پیش هنگام اینترنت گردی های شبانه، به صفحه ای درباره ی موسیقی ایرانی برخوردم. در قسمتی از صفحه مطلبی نوشته شده بود درمورد تلفیق موسیقی جاز با موسیقی اصیل ایرانی. از آنجا که به موسیقی جاز علاقه مندم و در عین حال از اینکه کوششی در جهت آمیختن آن با موسیقی سنتی ایرانی نشده رنج میبردم، بسیار هیجان زده شدم. مقاله در مورد یک موسیقیدان آمریکایی به نام دکتر لوید میلر بود که در دهه ی هفتاد میلادی سالها در ایران زندگی کرده و حتی در تلویزیون ایران برنامه ی خودش را داشته و فعالیت زیادی در زمینه ی آمیختن موسیقی ایرانی با جاز انجام داده بود. بر آن شدم تا بیشتر درباره ی آقای میلر بدانم و صفحات متعددی در باره ایشان پیدا کردم. او که متولد سال 1938 میباشد، علاوه بر ایران به کشور های مختلف آسیایی نیز سفر کرده و در مورد موسیقی آن کشور ها و چگونگی تلفیق آن با جاز نیز پژوهش هایی انجام داده است. او همچنین سالها در شهر های مختلف اروپا زندگی کرده و با گروه ها و موسیقیدانان سرشناس جاز همکاری کرده است. هم اکنون او در آمریکا به سر میبرد و کماکان با گروه های مختلف جاز مینوازد. همچنین نقش های کوچکی در تعدادی از فیلم های هالیوود داشته – چیزی که البته کمی با غربزدگی-ستیزی او در تناقص است.

از اینکه اولین بار بود درباره ی او میخواندم خیلی تعجب کردم، به خصوص اینکه او دکترای ایران شناسی نیز داشته و زبان فارسی را به خوبی صحبت میکند. در یکی از صفحات اینترنت، نشانی پست الکترونیکی ای پیدا کردم که ظاهرا متعلق به آقای میلر بود. به امید آشنایی بیشتر با او و کارهایش نامه ای به آن نشانی فرستادم. ساعاتی بعد، جوابی دریافت کردم به امضای لوید میلر، به زبان فارسی و با حروف لاتین که با مهربانی به درخواست مصاحبه ام از طریق پست الکترونیکی پاسخ مثبت داده بود. سوالهایم را فرستادم و آنچه دریافت کردم بسیار جالب و غیر منتظره بود. آنچه میخوانید، حاصل این پرسش و پاسخ است. سؤال ها به انگلیسی و جواب ها به هر دو زبان فارسی و انگلیسی بود، و نسخه ی انگلیسی مصاحبه نیز به زودی در وبلاگ انگلیسی ام قرار خواهد گرفت. واضح است که پاسخ ها و مطالب ارسالی آقای میلر عقیده ی شخصی ایشان بوده و لزوما به معنای پذیرش آنها از طرف من یا وبلاگم نمیباشد.

من بیوگرافی شما را در وبسایت های مختلف خوانده ام، و هیچکدام در مورد کودکی شما چیز زیادی ننوشته اند. در عین حال، عکس هایی از پدر و مادرتان در ایران دیده ام. آیا هیچگاه در زمان کودکی در ایران زندگی کرده اید؟

در زمان کودکی افسوسانه هیچ هنگام در ایران نبودم. در 1957 یک سال با خانواده ام [در ایران] ماندم و از تقریبا 1970 تا 1977 دوباره در ایران بودم.

قبل از رفتن به ایران، شما در آمریکا در رشته ی مطالعات آسیایی تحصیل کردید و همچنین دکترای فارسی دریافت کردید. چه چیزی موجب شد به فارسی علاقه پیدا کنید؟

در هشت سالگی، در ده کوچکی در کالیفرنیای جنوبی به نام مکه، کنار راه سنگی دیدم که رویش عربی نوشته بود. به پدر و مادرم گفتم «روزی آن زبان را خواهم شناخت و خواهم نوشت.» آنها گفتند که دیوانه ام. پس از چند ماه برای من آموزشگر زبان ترکی پیدا کردند.

پس از نخستین بازدید به ایران در 1957 پیش از برگشت به ایران در 1970، بنده زبان های گوناگون ایران زمین را خواندم: فارسی، کردی، ترکی، عربی، اردو، هندی و کمی پشتو.

شما باید از معدود خارجیانی باشید که در ایران برنامه ی تلویزیونی خودشان را داشته اند. این برنامه از کجا شروع شد؟

بنده در انجمن ایران-آمریکا، برنامه های موسیقی را درست میکردم، هم جاز و هم ایرانی. آنجا خانم پریسا و آقای حیدری و اسماعیلی و بدیعی [را برای اجرای کنسرت] داشتیم و نیز طلایی هنگامی که جوان بود و همگروهی های خودم که جاز باستانی و جاز روز مینواختیم.

پس ناگهان، من را از آن کار ول کردند و کارمندان تلویزیون ملی یک برنامه ی نمونه را برایم درست کردند. خانم قطبی برنامه را دوست داشت و 12 برنامه ی دیگر را درست کردند. نام برنامه را کورش علی خان و دوستان گذاشتند. برنامه را در ساعت خوب در بهترین روز گذاشتند. برنامه چندین سال ماند و یک برنامه ی دیگر را که در باره موسیقی ایرانی برای خارجی ها بود برایم ساختند.

مانند اکثر جمعیت ایران، من بعد از انقلاب به دنیا آمدم. تصویری که از ایران قبل از انقلاب دارم از سخنان پدر و مادرم و دیگر بزرگسالان به دست آمده و همچنین از تعدادی فیلم و عکس که از آن زمان دیده ام. مشاهده ی عکس های شما در ایران آن زمان و خواندن داستانتان به من و دیگر هم نسلی هایم کمک میکند که قسمتی از تاریخ معاصر – و شاید تا حدودی هویت - خودمان را بهتر بشناسیم. ممکن است لطفا حال و هوای ایران در آن سالها و طرز زندگی مردم را تعریف کنید؟ برخورد مردم با شما، به عنوان یک فرد شناخته شده چطور بود؟

ایران آن زمان آرام بود و رفتار همه مردم با بنده بسیار خوب بود. تنها ترافیک و مسکن و فرنگی زدگی بسیار تباه بود. بنده در مسجد های فراوان نماز خواندم و چندین بار در قم و مشهد زیارت کردم. همه مردم، هم در دولت، هم در دین و هم در خیابان، مهربان و مهمان نواز بودند.

آیا هرگز بعد از انقلاب به ایران سفر کرده اید؟

پس از انقلاب به ایران نرفته بودم.

چه چیزی از ایران بیشتر از هر چیز دیگر یادتان است یا دلتان برایش تنگ شده؟ اگر یک دلیل برای بازگشت به ایران داشته باشید، چیست؟

آرامش بسیار و صدای دهاتها و باغهای خوشبویی پشت دیوار های کهن و سازهای اصیل نواختن دستگاه های اصیل با خواندن شعرهای زیبای خوانندگان عرفانی مانند پریسا، و موسیقی باستانی محل های گوناگون ایران برای من یادهای بسیار زیبا و گران میماند.

در سالهای اخیر، بسیاری از محدودیت ها، به خصوص در موردی موسیقی، در ایران برداشته شده. هنرمندان جدید زیادی به صحنه آمده اند، که بیشتر کارهای پاپ و نیو ایج انجام میدهند و در بین آنها موزیسین های با استعداد زیادی وجود دارد. گروه های جاز خارجی هم چند کنسرت در ایران اجرا کرده اند. با توجه به آشنایی شما با ایران و مردمش، آیا به فکر بازگشت به ایران نیستید؟ حد اقل برای اجرای کنسرت، اگر نه برای ماندن بیشتر و کار کردن با هنرمندان جدید؟

آره. من میخواهم به موسیقی ایران روز کمک کنم، اگر از بنده ی ناچیز کار مفیدی میشه کشید. همانطور که در مرکز حفظ و اشاعه [موسیقی ایرانی] گاهی به ردیف دستگاه ها کمی اضافه میشد، یک سیستم نشان دادن زیبایی موسیقی اصیل [هم] میشه پیدا کرد. اما هیچی از پاپ یا راک یا سر و صدای نفرت انگیز سخت ابلیس به کار برده نمیشود [نباید به کار برده شود]. موسیقی ایرانی باستانی خودش بهترین چیزی است که ایران دارد. موسیقی اصیل کار خداست و هیچ شخص ناخدایی حق به آن موسیقی دست زدن ندارد. هنرمند باید پر روح و روان ایزد باشد وگرنه کارش هیچ نمی ارزد و باید زود تر توی آشغالدان انداخته شود. شاید با دقت، آدم میتواند تکیه های دستگاه را همراه جاز آرام به سبک مایلز دیویس و بیل اونز بنوازه، اما به موسیقی ایرانی نباید دست زد، همانطور که هست و بود تنها باید زد.

اسم فارسی شما، کورش علی خان، انتخاب جالبی است. چطور شد این اسم را انتخاب کردید؟

در دانشگاه ژنو در تقریبا 1958 دوستان ایرانی گفتند که باید اسم ایرانی داشته باشم. یکی گفت کورش خوبه چون بزرگترین رهبر ایران باستان بود. یکی دیگه گفت علی خوبه زیرا که رهبر دین درست شیعه بود. من گفتم "سپس کورش علی خوبه و آخرش خان بندازیم تا به نژاد آسیایی نیز احترام بگذاریم."


به تعدادی از کلیپ های جاز پارسی شما گوش کردم. با اینکه در مواقعی این مخلوط کاملا طبیعی و جادویی به گوش میرسه (مثل «عود بلوز» و «سولوی باس پارسی»)، در مواقع دیگر احساس میکردم که دو صدای کاملا مجزا را میشنوم. انگار که قطعه، از نظر زمانی به دو قسمت تقسیم شده، یکی بیشتر موسیقی ایرانی است و دیگری بیشتر جاز غربی، بدون اینکه خیلی خوب به هم جوش خورده باشند. ممکن است دلیل این احساس این باشد که کلیپ ها چند ثانیه ای و ناتمام بودند و خیلی مایل هستم قطعات را به صورت کامل گوش کنم. ولی اگر فکر میکنید نکته ی به جایی است، آن را چطور توضیح میدهید؟

راست میگی. در بعضی از آهنگ ها فقط ساز شرقی برای نواختن جاز به کار برده شد، در بعضی فقط یک قسمت شرقی است و در بعضی دیگر فقط ساز غربی به کار برده شده تا دستگاه یا سبک دستگاه بنوازد. در گل گندم و گوزل گوزلر میشه گفت که موسیقی شرق و غرب با هم اند. اما بهتر است که آهنگ ها یا آکورد ها و ضرب هایی در جاز پیدا کنیم که با دستگاه ها خوب جور میشوند بدون اینکه دستگاه ها یا خود جاز دگرگون شود. اما باید آهنگ ها را کامل شنید تا ببینید چی میگم. همه ی این آهنگ ها را در یک سی دی هشتاد دقیقه ای به نام Oriental Jazz جمع کرده ام.

شما سازهای گوناگونی مینوازید، آیا سازی هست که بیشتر از بقیه دوست داشته باشید ؟

اگر از حضرت ابراهیم یا سلیمان بپرسید «کدام از همه زنانتان را بیشتر دوست دارید؟» پاسخشان چه میشه؟ هر ساز یک صدا و یک احساس دارد و همه دوست داشتنی هستند.

آیا موسیقی روز ایرانی را دنبال میکنید؟ کسی مورد علاقه تان است؟

افسوسانه باید گفت که بنده دنبال موسیقی روز ایرانی اصلا نیستم، اگر بودم با شمشیر یا تبرزین دستم دنبالش میبودم. هفت سال در ایران بر ضد اش جنگیدم و تا مرگم ضد اش میستیزم. [احتمالا از "موسیقی روز" به عنوان موسیقی پاپ برداشت شده]

هنرمندان زیادی بعد از انقلاب ایران را ترک کردند و اکثرشان به لس آنجلس آمدند، طوری که لس آنجلس به هاب موسیقی ایرانی تبدیل شده و حتی به موسیقی که از آنجا بیرون میاد موسیقی "لس آنجلسی" هم میگن. نظرتان راجع به این موسیقی چیه؟

به عنوان یک کالیفرنیایی زاده ی گلندیل، که حالا ارمنستان نو است، با تاریخ موسیقی جاز سالهای چهل و پنجاه میلادی خوب آشنایی دارم. مطمئن نیستم موسیقی لس آنجلسی چیه، اما اگر مانند همان پاپ خراب که از ایران بیرون انداخته شد [باشد] حتما باید نفرت انگیز باشد. من دوست ندارم ببینم که فرهنگ ایرانی یا افغانی یا هر تمدن اصیل غنی در کالیفرنیا به هنر آشغالی تبدیل شود.

وضعیت جاز امروز را چگونه میبینید؟ به نظر من در چند سال اخیر توجه بیشتری از طرف جوانان به جاز شده و خیلی وقت ها در کلوپ های جاز مردم همسن و سال خودم را میبینم. این روند را نتیجه ی چی میدانید؟

افسوس، جاز نزدیک مرگ برده شده و این تقصیر اون سم وحشتناک راک است که خود ابلیس ساخته تا انسان را نابود کند. اگر جوانان ایرانی هستند که مایلز دیویس با بیل اونز یا استن گتس را دوست دارند، برای من تقریبا باور نکننده میباشد و اگر همانطور است از آن خبر خیلی دلم شاد میشه.

میدونی، امکان است که مردم میتوانند یک دنیای بهتری بسازند، یک دنیای بدون پول پرستی شرکت های خونخوار بین المللی، یک دنیا که خود خدا برای ما میخواهد.

ما باید تنها به خدا بنگریم و از او آشکار نمایی بیابیم تا اینکه هر کار ما نیک باشد. با الهام ایزدی ساز بنوازیم و رقص های اصیل زیبا، آرام و پر خرد را دوباره بسازیم تا که با همه هنرمان خدای یکتا را بپرستیم.

مطالب مرتبط: وبسایت آقای میلر، شامل بیوگرافی، عکس، و قطعات موسیقی.

| | کامنت (9)

training

فعلا دارم تمرین میکنم، یه پیشنهاد دارم از باسکول سازی فلین فلان. مزاحم نشید لطفا.

|

ریشه های قدیمی جز ایرانی

تو اینترنت گردی های الکی یه چیز خیلی خیلی جالب پیدا کردم. درمورد موسیقی آلترناتیو ایرانی جستجو میکردم که برخوردم به یه سری مطلب درباره ی یه آقای آمریکایی به اسم Lloyd Miller.

دکتر میلر، که یک موزیسین جز هست، ظاهرا در دهه ی هفتاد میلادی به مدت 6-7 سال در ایران زندگی کرده. او ظاهرا دکترای زبان (یا موسیقی؟ یا هردو؟) فارسی داره، خیلی علاقه مند بوده به آمیختن موزیک جز با موزیک های شرقی. جالب تر اینه که ظاهرا اون مدتی که ایران بود در تلویزیون ایران یک شوی جز داشت. هنوز هم زنده هست ایشون و برگشته آمریکا و هنوز هم جز میزنه و کلی فعال هست. این فکر کنم سایت گروه هایی هست که توشون میزنه.

کلا خیلی ولی برام جالب اومد، چند تا کلیپ کوتاه از این تلفیق های "جز-ایرانی" اش رو گوش کردم. به گوشم هنوز خیلی نا آشنا است، ولی به نظر من خیلی کار جالبیه، کلا من که خیلی هیجان زده شدم و در عین حال کلی افسوس خوردم که چه کار های باحالی یه زمانی تو ایران انجام میشد.

مطالب مرتبط:
توضیحی درباره ی لوید میلر به همراه چند کلیپ (آخر صفحه)
مطالب بیشتر به همراه عکس های لوید میلر در شوی تلویزیونی اش در ایران و کلیپ های صوتی بیشتر (اون عود بلوز خیلی باحاله).
لوید میلر در ایران با کلی عکس خیلی خیلی باحال.

ممکنه خیلی از پدر مادر هامون هنوز یادشون باشه. اگه اهلش هستید و والدین هم دم دست هستند(!!) ازشون بپرسین و اگه چیز جالبی پیدا کردید کامنت بذارین لطفا.

تکمیل:
با آقای میلر، که فارسی رو به مراتب بهتر از خودم صحبت میکنه، تماس گرفتم و با کمال مهربانی به درخواست مصاحبه ام پاسخ مثبت داد. اگه سوال خاصی دارید که میخواین ازش بپرسین لطفا زود کامنت بذارین. قطعات آخر این صفحه رو هم گوش کنید. بعضی هاشون کاملا باور نکردنی هستند، لوید میلر در این کنسرت کلارینت میزده.

| | کامنت (2)

و غیره

جدای اینکه آدم خیلی تنبلی هستم، مدتیه که تصمیم گرفتم عکس ها و نقاشی های متوسط تو فوتوبلاگ و دفترنقاشی نذارم. یعنی فقط چیزهایی که از نظر خودم واقعا خوب هستند رو میذارم، و اونایی که خیلی خوشم نمیاد رو بیخیال میشم. برای همین هم مدتیه اون قسمت ها خیلی زود به زود آپدیت نمیشه. به هر حال، این قانون البته درمورد نوشته های وبلاگ صدق نمیکنه، برای همین مزخرفات و مطالب جلف و سطحی اینجا کماکان ادامه داره.
ولی بیشوخی فوتوبلاگ و دفتر نقاشی ام برای من خیلی مهم تر از بقیه ی قسمتای وبسایتم هستند، و از اینکه عکس هام معمولا بزرگ هستند و با مودم جون میکنند تا ظاهر بشوند و خیلی از کسایی که ایران هستند فکر کنم عطای فوتوبلاگ رو به لقاش میبخشند خیلی خوشحال نیستم.

* * *
نمیدونم چون دانشجو-پز بود و کنار دوستان بودیم اینطوری فکر کردم یا اینکه واقعا امشب خوشمزه ترین کتلت عمرم رو خوردم.

* * *
گرامافون هم به روز شد، شدیدا توصیه میکنم این آهنگ رو، اگر هم با winamp باز نشد با windows media player امتحان کنید. تکمیل: نمیدونم چرا اون یکی کار نمیکنه ظاهرا، با مدیا پلیر خودم پخش میشه. به هر حال با بدبختی یه نسخه ی دیگه از آهنگ رو پیدا کردم که کیفیتش خیلی جالب نیست، ولی مطمئنم کار میکنه، میتونید دوباره امتحان کنید.

* * *
هوا داره خوب میشه تورنتو، بد ترین چیز ولی وقتیه که کلی عکس - به نظر خودت باحال - گرفتی و آخرش تازه یادت میافته که ISO دوربین رو 400 بوده ... اه. البته برای بعضی عکسها خیلی چیز بدی نیست، از اون تیریپ grainy بدم نمیاد، مثل این عکس آخریه.

* * *
دیگه چی؟ بلیط های ایران هم ظاهرا به کل فروش رفته (جام جهانی) و اونایی که هنوز بلیط گیرشون نیومده شاید یه خورده سخت تر باشه. البته هنوز مطمئنم شانس بازم هست، یه درصدی رو هم فکر کنم به فدراسیون ایران میدن که خودشون بفروشند و از اون راه هم هنوز شاید بشه اقدام کرد. فقط امیدوارم گند نزنیم و به جام جهانی برسیم.

* * *
دوباره زیاد فیفا بازی میکنم. لامصب لذتبخش ترین بازی دنیاست، مخصوصا با این سیستم career mode جدیدش. فعلا فصل سوم مربیگری ام هستم. با Cordoba تو دسته دوم اسپانیا شروع کردم، آوردمشون دسته اول. بعد رفتم آلمان هانوور رو قهرمان بوندسلیگا کردم (!!!) و الان هم تازه فصل جدید رو با آژاکس شروع کردم. هنوز وسع مالی باشگاه نمیرسه مهدوی کیا یا هاشمیان رو بخرم، یه بازیکن در پیت از برزیل خریدم که چندان پخی نیست.

امروز Ninja Gaiden رو هم از ebay خریدم. قدیمیه یه خورده ولی اصلا از اول یکی از دلایلی که اکس باکس گرفتم به جای PS2 همین بازی بود. چقدر هم از انتخابم خوشحالم خداییش، اکس باکس رسما پوز پی اس 2 رو میزنه.

خرید های من هم از ای بی شاهکار هستند، معمولا بیشتر از قیمت نوی اون جنس درمیاد!!! هر وقت هم که برای یه جنس تو چند تا حراج شرکت میکنم از شانس همه شون رو برنده میشم!!!

* * *
شدیدا احساس میکنم به یه مسافرت احتیاج دارم. خیلی دوست دارم بیام ایران یه سر. ولی با این وضع پروژه و اینکه باید زودتر تمومش کنم، و نوشتن تز رو هم هنوز شروع نکردم، اصلا هیچ مدلی نمیتونم مرخصی بگیرم.

| | کامنت (5)

کامیکان

امروز گردهمایی کامیک، یا همان comic convention بود تو تورنتو که بهش comicon میگن. میشه گفت در واقع نمایشگاه کامیک هست. تو خیلی از شهرهای آمریکای شمالی این نمایشگاه ها برگزار میشه.

من تا حالا نرفته بودم به هیچ کدام از اینها. امروز هم اگر صبح نیک آهنگ زنگ نمیزد و بهم نمیگفت که این برنامه امروزه باخبر نمیشدم. خیلی دوست داشتم ولی که حتما یک بار برم، بیشتر برای اینکه از نزدیک با حرفه ای های این رشته برخورد داشته باشم، به خصوص چون رشته ی درسی خودم ربطی به این کار نداره، ولی این کار رو هم مدتیه انجام میدم، و ممکنه به زودی مجبور بشم تصمیم های مهمی در این باره بگیرم، میخواستم ببینم که اوضاع چطوریه.

به هر حال، در این شنبه ی بارانی تورنتویی، با یکی از دوستام پاشدیم رفتیم. محل نمایشگاه یه مجموعه ای هست شبیه به نمایشگاه بین المللی تهران، و اکثر نمایشگاه های تورنتو آنجا برگزار میشوند.

واقعا که کامیکی ها دنیای خودشون رو دارند. من با اینکه خیلی علاقه دارم و کم و بیش دنبال میکنم کامیک هایی رو که دوست دارم، ولی اون قدر خوره نیستم، که مثلا همه ی آدم های معروف و سرشناس صنعت کامیک رو بشناسم. خلاصه این کامیکان هم که دیگه معدن خوره های این چیزاست و اولش رسما احساس غریبی میکردم، و کمی احساس بد از اینکه خیلی از کامیک ها و آدم ها رو نمیشناختم.

کلا قضیه ی این کامیکان ها اینطوریه: یه سری از کسایی که شرکت میکنند، مغازه های کامیک فروشی شهر هستند که میان اونجا کتابای کامیک، و مخلفات مربوط به اون رو بفروشند. معمولا قیمت ها هم یک کم از قیمت توی مغازه ارزون تره، مخصوصا آخر روز که دیگه میخوان جمع کنند و ترجیح میدند هر چی شده بفروشند. این کاره ها میتونند واقعا دلی از عزا در بیارن و کلی کامیک با قیمت ارزون بخرند.

دسته ی بعدی ناشر های کوچک و بزرگ کتابهای کامیک هستند که میان اونجا و غرفه دارند. معروف تر ها (مثل top cow( که معمولا با یک سری از هنرمندهاشون میان و بیشتر برای این که کتابهای جدیدشون رو معرفی کنند و مردم هم هنرمنداشون رو از نزدیک ببینند و امضا بگیرند.مثلا Dale Keown که الان با top cow هستش و قیافه اش هم عین steve buscemi هست اونجا بود. ناشر های کوچیک تر هم میان که خودشون رو معرفی کنند تا کارشون بگیره.

دسته ی بعدی هنرمند های مستقل هستند. بعضی هاشون که برای هیچ ناشری کار نمیکنند و مثلا چند سال روی کامیکشون وقت صرف کردند، میان اونجا که کاراشون رو نشون بدن تا اینکه یه ناشر پیدا کنند که کاراشون رو چاپ کنه و یا استخدامشون کنه. یه سری هم فقط میان که کارهاشون رو بفروشند (کار های اصل هنرمند های نامعروف معمولا هیچوقت کمتر از 100 دلار فروخته نمیشه).

و آخر سر، همیشه یک سری از خداوندگاران کامیک هم دعوت میشن، میان اونجا میشینند و مردم و طرفدار هاشون هم صف میببندند تا اینکه نوبتی بتوانند هر کدوم چند دقیقه با طرف صحبت کنند، امضا بگیرند، و حتی دفتر هاشون رو میارن و اونها توی دفترشون براشون نقاشی میکشند. بعضی هاشون واقعا وقت هم میزارند.

از جمله ی این آدم ها، جری رابینسون بود. آدم خیلی مسنی که خالق شخصیت های "رابین" و "جوکر" بوده. نیکاهنگ که اون رو میشناخت لطف کرد من رو هم باهاش آشنا کرد، البته هیچ حرفی نداشتم باهاش بزنم!!! ولی همچنین من رو با برایان گیبل که کارتونیست روزنامه ی گلوب اند میل هست آشنا کرد که خیلی آدم خوش برخورد و مهربانی بود و کمی باهاش حرف زدم و تا حدودی راهنمایی ام کرد.

خلاصه کلا آدم های کار درست و کسایی که آدم با دیدن نقاشی شون آب از لب و لوچه اش آویزون بشه خیلی زیاد بود. آخرش هم جلوی خودم رو نتونستم بگیرم و علاوه بر یه سری کامیک soulfire، چند تا کتاب هم خریدم. از جمله دو تا کتاب از اتود های Dean Yeagle ابرخداوندگار جدید، که امضا هم شده اند! و یه کتاب از کارای Ragnar که رسما زیبا ترینه. اوه البته به علاوه ی کتاب اتود های جی.اسکات کمپبل، از کامیک Danger Girl. حیف که خودش نبود، واقعا خیلی دوست دارم ببینمش.

به هر حال، این از حکایت کاملا پراکنده و طولانی از کامیکان، فردا هم هست برای کسایی که اهلش هستند.

مرتبط: آمادگی برای یک نمایشگاه کامیک.

| | کامنت (4)