سیروان

در شهری که از شمال تا جنوبش همه عاشق بنیامین هستند و هرجا میری از مهمونی تا قهوه خونه آهنگ های اون داره پخش میشه یه خواننده خیلی بهتر هست که تقریبا هیچکی نمیشناستش.

قبلا درباره سیروان نوشته بودم و لینک ویدیواش رو هم گذاشته بودم. همون موقع با اینکه فقط یکی دو آهنگ ازش شنیده بودم و از سبک یوروپاپ هم خوشم نمیاد از سیروان خوشم اومد. به خاطر اینکه تنظیم آهنگ هاش تمیز بودند و معلوم بود که میدونه داره چی کار میکنه.

ادامه مطلب را بخوانید | | کامنت (7)

نکات پراکنده بعد از بازگشت

برگشتم. موقع اومدن به خودم قول دادم که از شلوغی سرسام آور فرودگاه مهراباد موقع خروج بنویسم. معمولا آدم (وبلاگنویس) وقتی عصبانی میشه اولین چیزی که به ذهنش میرسه اینه که موضوع رو در وبلاگش بنویسه. به هر حال، الان یه هفته گذشته و زیاد وارد جزئیات نمیشم (مخصوصا اینکه ایندفعه به اندازه کافی همه رو با بد گفتن هایم از ایران شاکی کرده ام) ولی واقعا در مهراباد کاری میکنند که از رفتن اصلا ناراحت نباشی. از شلوغی و هرج و مرج بیهوده قبل از گذشتن از اولین خان (وارد شدن به سالن اصلی) که بگذری، بقیه بدبختی ها فوری شروع میشه. اول دم کانتر که هیچکس کمترین توجهی به کانسپت "صف" نداره و به جای اینکه سری باشند، موازی هستند. یعنی شما به همراه پنج نفر دیگر میرسید دم کانتر و حالا هر کی پررو تر باشه یا بیشتر داد و بیداد کنه زودتر کارش راه میافته.

ادامه مطلب را بخوانید | | کامنت (7)

شام آخر

بالاخره اقامت در ایران هم به سر رسید و فردا این موقع بر فراز اقیانوس در حال پرواز خواهم بود (با هواپیما یا بی هواپیما!). فقط این منتفی شدن ورود بار دستی داخل هواپیما همان و پریدن 10 کیلو بار که براش نقشه کشیده بودم هم همان. در نتیجه خیلی از چیزهایی که میخواستم با خودم بیارم رو دیگه نمیتونم بیارم.

کلا دیدار پدربزرگ و مادربزرگ و دوستایی که معمولا فقط تابستونا در ایران میتونیم همدیگه رو ببینیم خیلی خوب بود، مثل همیشه. ولی ایندفعه برخلاف دفعه های پیش بعد از رفتن فکر نکنم دلم برای خود ایران خیلی تنگ بشه، البته اینها چیزهایی نیست که بشه در وبلاگ نوشت و بحث اش رو مفصل با دوستا کرده ایم.

ادامه مطلب را بخوانید | | کامنت (2)

24 ساعت شیراز

بالاخره کاری که باید میکردم رو کردم، وقتی معلوم شد دایی ام به خاطر کارش باید یک روز بره شیراز دیگه معطل نکردم و با هم رفتیم. در بازنگری مجدد میدانم یک روز (و نصف) کم بود و کلی جاهای عالی برای عکس گرفتن رو نرفتم، ولی تخت جمشید (که تمام روز اول رو گرفت) مهمترین جا بود که سر فرصت و با دل سیر عکس گرفتم و کلی چیز خوب از توش درمیاد. نصف روز دوم هم فقط رسیدیم یه سر بریم ارگ کریم خان و از اون بهتر ساختمان کوچک ولی واقعا قشنگ موزه پارس (که متاسفانه عکسبرداری ازش ممنوعه) و کمی گشت و گذار در بازار.

کلا هر دفعه همین میشه، هفته آخر یه مسافرت میرم و بعد پشیمون میشم که چرا زودتر دست به کار نشدم و جاهای بیشتری نرفتم. البته معضل بزرگ نداشتن ماشین هست، اگر نه اگه ماشین در اختیارم بود پایه ایرانگردی با ماشین بودم. مثلا خود تخت جمشید رو خیلی دوست داشتم در شب هم برم، مخصوصا دیشب که کاملا مهتابی هم بود. به هر حال، همینش هم خیلی خوب بود و خوشحالم که جور شد رفتم.

| | کامنت (4)

قدرت بیلاخ

امروز یه راننده تاکسی جالب به تورم خورد. جالب که چه عرض کنم، لات سه نبش. اول پشت نشستم، گفت آقا چرا پشت میشینی، بیا جلو. اینجاش یک کم دلم سوخت، مثلا میخواست ملت فکر کنند ما رفیق هستیم، اونطوری خیلی تابلو بود که اون راننده است. نشستم جلو، یه ضبط خوب برای پیکان اش گذاشته بود و موزیک جواد رو بلند کرد و گفت تا اونجا حال میکنیم و "خراب میشیم". خنده الکی کردم، یک کم که گذشت به خیابون شیراز که رسیدیم گفت من از اینجا خاطره بد دارم و شروع کرد داستان تعریف کردن. البته دقیقا نمیتونم نقل قول کنم ولی خلاصه اش این بود که یه روز بهش زنگ میزنند که آقات مرده، بیا ببرش. این هم میره دنبال آقاش (که به قول خودش با هم خیلی رفیق بودن، با هم سیگار و تریاک میکشیدند، کارهای دیگه هم میکردند!) و خلاصه این که حالش بد بوده ندانسته میپیچه جلوی یه پژو که توش دو تا بچه سوسول و یک سگ و دو تا دختر عقب نشسته بودن. یارو سوسوله شاکی میشه و این هم دستی به عنوان معذرت خواهی تکون میده ولی طرف بیلاخ میده. این هم عصبانی میشه و از ماشین پیاده میشه، با لگد میزنه به در یارو، بعد که سوسوله پیاده شد این دوستمون با چوب آنچنان میکوبه به دستش که از دو جا "میپکه". خلاصه اینها رو که تعریف میکرد البته ما ماشالا میگفتیم به ظاهر، ولی کلا مشخصات سوسوله به تیپ ما کم نمیخورد!
خلاصه هیچی دیگه، تعریف کرد سوسولا شماره ماشین اش رو برداشتن و احضاریه اومد دم در خونه اش و رفتن کلانتری. و جریان رو که تو کلانتره برای بابای سوسوله تعریف کرده باباهه یه سیلی زده گوش بچه اش و این رو بخشیده. خلاصه این باشه درس عبرت برای همه بچه سوسول ها که الکی به هر کسی بیلاخ ندن، یا اگه میدن آماده دست شکستگی اش هم باشن. وسلام زت زیاد.

| | کامنت (4)

هفته آخر

خب دیگه هفته آخره و طبق معمول همه کارها افتاده برای همین هفته. همه تر از همه برنامه شیراز هست که اگه همه چیز درست پیش بره پنج شنبه به مدت سه روز با یکی دو تا از دوستا میریم شیراز. راستش همین چند سال پیش شیراز رفتم، ولی ایندفعه صرفا برای عکاسی دارم میرم و امیدوارم مثل پارسال که روزای آخر رفتم اصفهان و کلی عکس خوب گرفتم اینبار هم بتونم از شیراز عکسای خوبی بگیرم.

ادامه مطلب را بخوانید | | کامنت (1)

مشاهدات

یکی دو تا مشاهده کوچیک از رفتار ایرانی ها دارم که برای خیلی make sense نمیکنه. اول اینکه چطور آدمهایی که در شرایط حضوری، مثلا وقتی در یک اتاق هستند، انقدر تعارف تیکه پاره هم میکنند و با هم (دست کم به ظاهر) مهربان هستند، به محض اینکه پشت فرمان مینشینند تمام تعارفات و مهربانی ها یادشون میره و همون دونفری که یه ساعت جلوی در میگن "اول شما" امکان نداره تو خیابون به هم راه بدن. ظاهرا ماشین جای کافی برای "فرهنگ" و تعارفات نداره و قبل از سوار شدن راننده همه اونها رو باید بریزه دور.

نکته دیگه اینکه هر تاکسی ای که سوار میشم راننده اش یک ساعت از بد رانندگی کردن بقیه ناله میکنه و اینکه چطوری به اینها گواهینامه داده اند، ولی خودش از همه وحشیانه تر و بی توجه تر رانندگی میکنه، این هم خودش آخر آیرونی است.

ادامه مطلب را بخوانید | | کامنت (5)