احسنت یا فیس بوک

شکی نموند که کارمندان فیس بوک از مقلدان وبلاگ بنده هستند. چند روز بعد از انتشار رساله آداب فیس بوک، آنها خودشون قابلیت های جدیدی نصب کرده اند تا فرایض شرعی مومنین در زمینه به اشتراک گذاشتن مطالب به شکل اتوماتیک اجرا بشوند. از این پس اکر مطلب کس دیگری رو در دیوار خودتون به اشتراک بگذارید، به طور اتوماتیک اسم آن شخص در بالای مطلب شما خواهد آمد (مینویسد via فلانی). تازه اسم شخص به پروفایل او هم اتوماتیکی لینک است، انگار که خودتان از علامت @ استفاده کرده اید. به شکرانه این نعمت که در دراز مدت ثواب شما را زیاد میکند چهل روز مانیتورتان را جارو بزنید.

| | کامنت (3)

قدیمی ها

تقریبا به طور نیمه اتفاقی به وبلاگ رفیق وبلاگی قدیمی جناب روبورند سر زدم (لینکی که تو کنار سایت من هست + تقریبا همه لینکای دیگه تو اون قسمت - سالهاست که منسوخ شده و بنده از گشادی حاضر نیستم درستشون کنم ) و از اینکه به روز بود و از مطالب اوشان شادمان شدم. همچنین یک وبلاگ بامزه از طریق اون پیدا کردم به اسم «مملکته داریم؟»
هر دو را بخوانید.


امروز کمی درباره Nation of Islam و لوییس فرح خان و مالکوم اکس خوندم که سوادم بره بالا. به طور کلی یاد گرفتم که Nation of Islam یک cult بیش نیست و ربط زیادی به اسلامی که ما میشناسیم نداره و اصولا خواستار تاسیس جدایی کامل سیاه ها از سفید ها و تاسیس مملکت خودشون هستند. مالکوم اکس هم به جز شخصیت بسیار کاریزماتیک چیز زیاد دیگه ای نداشته و بخشی از زندگی اش به اشاعه تعالیم Nation of Islam صرف شده و بعد که از این گروه جدا شده عقاید خودش هم شاید تفاوت خیلی زیادی با اونا نداشته. کلا به این جا رسیدم که دانستن یا نداستن همه این ها برای بنده هیچ فرقی نمیکرد. در ضمن اینکه چه طوری وارد این موضوع شدم شاید از خود موضوع جالب تر باشه. داشتم درباره جنجال تلویزیونی اینجا بین جی لنو و کونان اوبرایان میخوندم و اینکه کونان شاید بره به تلویزیون فاکس و بعد مقاله ای دیدم درباره ی برنامه های مشابه که قبلا در فاکس بودند و زیاد موفق نبودند و یکی شون شوی آرسنیو هال بود و اینکه یکی از دلایل کنسل شدن اون شو حضور لوییس فرح خان به عنوان یکی از مهمانان بود و ...ی

| | کامنت (1)

آداب فیس بوک

با گسترش فعالیت های فیس بوکی و جایگزین شدن وبلاگ های خیلی ها توسط فیس بوک، و اینکه فیس بوک اساسا درباره روابط با دیگران است، کم کم فیس بوک آداب و فرهنگ مربوط به خودش رو داره به وجود میاره. یک سری کارها هم هست که هنوز قاعده خاصی براشون درست نشده.
اینجا فقط قصد دارم نظرم رو درباره یکی از این کارها بگم: به اشتراک گذاشتن یا share کردن مطالبی که روی فیس بوک میبینیم. خیلی وقتا یه چیزی رو فیس بوک میذاریم و میبینیم که یکی از دوستان چند لحظه بعد همونرو گذاشته بدون اینکه بگه از کجا این رو پیدا کرده. بسته به اینکه چقدر در تولید اون مطلب نقش داشته ممکنه از اینکه اسمی از شما نبرده با درجات مختلف ناراحت بشید.

از طرف دیگه بعضی وقتا هم طرف برات کامنت میذاره که «اجازه هست این رو به اشتراک بذارم؟» سوالی که مخصوصا اگر سهم زیادی در تولید مطلب اولیه نداشتید کمی مسخره به نظر برسه. (معلومه که اجازه هست، مگه من ویدیوی شکیرا رو درست کردم که ازم اجازه میخوای).

‍پس راه درست چیست؟ اسم نبردن بعضی وقتا بی توجهیه و اجازه خواستن زیاده روی.

بنده راه حلی که خودم استفاده میکنم اینه: اگه لینکی باشه که به وفور موجوده و طرف زحمت زیادی برای پیدا کردنش نکشیده، اگه بخوام اونرو share کنم اول لینک طرف رو «دوست» میدارم )like میکنم( و بعد اونرو share میکنم. اونطوری تلویحا به طرف گفتم که من لینک رو از طریق تو دیدم و طرف وقتی میبینه همون لینک رو share کردم قاعدتا شاکی نباید بشه.

اما اگر لینک کمیاب تری باشه و معلوم باشه طرف زحمت بیشتری برای پیدا کردنش کشیده اونوقت هم لینک اون رو like میکنم و هم موقع share کردن توی قسمت نت مینویسم از طرف کی هست. اگر کاراکتر @ رو توی اون قسمت تایپ کنید و بعد اسم دوستتون رو وارد کنید تازه باعث میشه اسم طرف لینک بشه به پروفایل اش. این طوری طرف کاملا عزت تپان خواهد شد و نیازی هم به درخواست اجازه نیست. این روش مستحب است.

شهبات دیگری اگر در این مورد دارید میتوانید از بنده استفتا کنید.

| | کامنت (1)

درس دیروز

دیروز یاد گرفتم که ور رفتن با سیم لینک های داخل /System/Library/Frameworks/JavaVM.framework/Versions (برای اونایی که مک دارند) باعث میشه خیلی از اپلیکیشن هاتون مثل فلش یا فلش بیلدر قاط بزنند. به طور خاص عوض کردن سیملینک currentJDK از ۱.۵ به ۱.۶ باعث این قاط زدگی میشه. اگه برنامه نویسی میکنید و از میون یا انت استفاده میکنید و برای اونها لازم دارید به میون یا انت بگین از جاوای ۱.۶ استفاده کنه، به جای عوض کردن سیملینک ها بهتره تو .bash_profile تون این خط رو اضافه کنید:
export JAVA_HOME=/System/Library/Frameworks/JavaVM.framework/Versions/1.6.0/Home
 

| | کامنت (1)

آنها الان چه میکنند؟

مهم تر از خود فیلم گربه ها، برای من این بود که بدونم نگار و اشکان و بقیه ی گروه هایی که تو فیلم بودن الان چی کار میکنند. میدونستم که نگار و اشکان به اروپا رفتن و یک سری کنسرت هم اجرا کردند و (اگر اشتباه نکنم) جایزه ای هم برای موسیقی شون گرفتند. ولی امروز چی کار میکنند و آیا آلبومی بیرون داده اند یا نه؟ اطلاعات زیادی به جز اونی که تو صفحه مای اسپیس شون هست پیدا نکردم. یک داستان تو صفحه مای اسپیس گروه مشترکشون Take it Easy Hospital نوشته اند که حاکی از اونه که تو انگلیس کم و بیش همون مشکلات ایران رو تجربه کرده اند: شاکی شدن همسایه های پیر از موسیقی تمرین کردن اونها. چند تا آهنگ تو صفحه شون هست که بهترین شون - به نظر من - همونی هست که تو فیلم بود.
همچنین چند تا آهنگ هم تو مای اسپیس شخصی اشکان هست که ظاهرا تنهایی
درست کرده. خیلی از اونها خوشم نیومد.نگار هم مای اسپیس خودش رو داره ولی توش آهنگی نیست.
یه چیزی هم درباره اینکه موسیقی فیلم گربه ها ظاهرا قراره به صورت آلبوم بیاد بیرون نوشتن. اتفاقا بعد از اینکه فیلم رو دیدم همه اش تو این فکر بودم که اگه این فیلم اینجا ساخته شده بود خیلی طبیعی بود که ساندترک هم داشته باشه. امیدوارم که اینطور بشه و از اون مهمتر امیدوارم که همین چندرغاز پولی که قراره این سی دی دربیاره به نحوی به دست گروه هایی که آهنگ ها رو زدن برسه.
خلاصه اگه جایی این ساندترک رو دیدم اینجا لینک میکنم.


زمانی وبسایت تهران اونیو هر سال فستیوال موسیقی آنلاین برگزار میکرد، که یکی از بهترین راه های شنیده شدن کارهای گروه های ایرونی بود. متاسفانه پارسال خبری از این فستیوال نبود. امیدوارم که برای امسال برنامه داشته باشند.


امروز یاد گرفتم که سی بی سی یک اپلیکیشن برای آیفون داره که میتونین باهاش به رادیوی سی بی سی گوش بدین. کاش رادیو بی بی سی هم یه همچین چیزی داشت. (بله، همونطور که میبینید روز نسبتا بیهوده ای بود)

| | کامنت (2)

نه یک توهم

امروز کاملا اتفاقی وبسایت فیلم «نه یک توهم» رو دیدم. از وبسایت فیلم فهمیدم که این فیلم هم درباره موسیقی در شهر تهرانه و با توجه به اینکه فیلم گربه ها رو تازه دیده بودم برام جالب بود. یه خورده گوگل کردم و جالب تر این بود وقتی فهمیدم کارگردان این فیلم مستند، ترنگ عابدیان، به تازگی نامه ی سرگشاده ای به بهمن قبادی نوشته و اون رو به سرقت هنری متهم کرده.
خلاصه گفتم این رو در تکمیل مطلب قبلی ام بنویسم.

و این چیزی بود که امروز یادگرفتم.

|

چیزهایی که یاد میگیرم

زمانی بود که از فیلم های ایرانی کاملا قطع امید کرده بودم و به سختی حتی حاضر بودم پای تماشای یک فیلم ایرانی بشینم. بعد از مدت طولانی که اصولا از فیلم و سینما به دور بودم، تماشای چند فیلم ایرانی خوب در این چند ماه اخیر من رو دوباره به فیلمهای ایرانی امیدوار کرده.
اول، چند ماه پیش بود که فیلم «دایره زنگی» رو دیدم که شاید بهترین فیلم کمدی ایرانی ای بود که دیده بودم. شوخی های هوشمندانه، ریتم خیلی تند داستان (بزرگترین وجه تمایز این فیلم با فیلمای دیگه)، تصویربرداری متفاوت و بازی های قابل باور همه باعث شده بودند حتی پایان دیکته شده ی فیلم هم
نتونه اونرو خراب کنه.

بعد از اون فیلم کسی از گربه های ایرانی خبر نداره بود. از سکانس اول فیلم و حضور خود-ستایشگرایانه بهمن قبادی در نقش خودش و در حال خواندن، و توضیحات مصنوعی یکی از بازیگران راجع به اینکه این آقا داره یک فیلم «زیرزمینی» میسازه و بسیار سختی کشیده (که مبادا تماشاگر فستیوالی خارجی این چیزها رو ندونه) و یکی دو تا صحنه ی کاملا اضافی آخرهای فیلم که بگذریم، در مجموع فیلم رو دوست داشتم. در واقع بیشتر شبیه به یک موزیک ویدیوی طولانی است با مقداری دیالوگ بین آن. ولی این در عین حال نقطه مثبت فیلم هم هست. در واقع فیلم تقریبا یک کتاب زرد در مورد گروه های موسیقی زیرزمینی تو ایرانه. همه این گروه ها نقش خودشون رو بازی میکنند و هر کدوم یه خورده از موزیکشون رو هم میزنند و در عین حال بدبختی هایی که این گروه ها برای موسیقی زدنشون باید تحمل کنند رو هم از طریق صحبت ها و تعاملات این افراد میشه لمس کرد که این البته خود داستان دیگری دارد و بماند برای مطلبی دیگر.

این فیلم روی یوتیوب هست، ولی پیشنهاد میکنم که نسخه ی با کیفیت ترش رو دانلود کنید. اگر تورنت باز هستید، این لینک تورنتش که موقع نوشتن این مطلب هنوز سر حاله. اگر هم کسی سید نمیکرد برام کامنت بگذارید و براتون سید اش میکنم.

دست آخر هم فیلم درباره ی الی بود که احتمالا جزو آخرین نفرهایی هستم که دیدم اش و برای همین درباره اش نمینویسم. فقط خواستم طبق سنت دیرینه یک حکم جایزالکتکی دیگر صادر کنم برای آقای آزموده، منتقد هنری که سال گذشته مطلبی راجع به این فیلم در بی بی سی نوشته بود و من - مانند بخت برگشتگان دیگر - به دام خواندن آن افتادم. آقای آزموده متاسفانه در این مطلبشان، در چند نوبت - به نظر من - مهمترین قسمت فیلم را «لو» میدهند. همان موقع که این مطلب رو خوندم یادم میاد که کمی فحش دادم و سپس به خود دلداری دادم که احتمالا فرصتی فراهم نخواهد شد تا بنده این فیلم را ببینم، و اگر هم بشود احتمالا انقدر در آینده خواهد بود که تا آن موقع من این مقاله را به کلی فراموش خواهم کرد. با اینکه یک سال طول کشید تا بالاخره دیروز فیلم رو دیدم، ولی سطور مرقومه آقای آزموده در تمام مدت تماشای فیلم جلوی چشم بنده رژه میرفتند و از اول فیلم بنده در انتظار آن اتفاق کذایی که ایشان با قاطعیت لو داده بود بودم. خلاصه این هم لینک مقاله، ولی اگر فیلم رو ندیدید خواندن اش با خودتان. آقای آزموده شما هم که خود صاحب رساله ای در آداب فیلم دیدن هستید، لطفا یادداشت همکارتان آقای مصاحب درباره همین فیلم و در همین بی بی سی را بخوانید تا آداب نوشتن درباره فیلم را نیز - تقریبا بدون لو دادن آن - بیاموزید. البته پاراگراف آخر آقای مصاحب هم شاید ضروری نبود و اون نکته شون رو قبل از اون هم تو مقاله گفته بودند. بالاخره ظاهرا طوق لو دادن بر گردن تمامی منتقدان ایرانی فیلم باید باشه.


امروز من از آتی یاد گرفتم که نوعی کدو هست به نام «کدوی اسپاگتی» که بعد از پخته شدن ریش ریش شده و حالت اسپاگتی پیدا میکند، بدون اینکه مثل اسپاگتی سنگین باشد.

| | کامنت (3)

مطلب سیبستان درباره بیانیه ی اخیر موسوی خواندنی است.

|