
لیتون علیه هارپر

اینجا تو دانشگاه تورنتو روزنامه های دانشجویی زیادی وجود داره. تقریبا هر ساختمونی میری چند عدد جا روزنامه ای با روزنامه های مختلف میبینی. همه اش هم مجانی است البته، و کیفیت خیلی هاشون هم قابل قبوله. روزنامه ی اصلی دانشگاه the Varsity هستش. این روزنامه 125 سال قدمت داره (سال 1880 تأسیس شده). البته کاملا توسط دانشجوها اداره میشه. جالب اینجاست که چاپ کردن مقاله هم در آن کار خیلی سختی نیست و مقاله های خوب رو هیچ وقت رد نمیکنند، با این وجود درصد خیلی کمی از دانشجو ها از این موقعیت استفاده میکنند.
من از یک سال و نیم پیش که آمدم تورنتو، همزمان با افزایش علاقه ی خودم به نقاشی و illustration، تصمیم گرفتم که باهاشون همکاری کنم. حتی بعد از اینکه مدیر گرافیکی یکی از روزنامه ی دیگر دانشگاه، the Window شدم هم باز کارهای اصلی ام رو برای وارسیتی میفرستم (خیانت!!). پولی البته نمیدهند و همه داوطلبانه کار میکنند، ولی خوب باز از بیکار نشستن بهتره. تا حالا کارهایی که براشون کردم یا editorial cartoon بوده برای مقالاتی که دانشجوهای دیگه نوشته اند، و یا کمیک استریپ خودم Gombe.
چند هفته پیش ولی Stephen Harper، رهبر حزب محافظه کار کانادا، مقاله ای برای وارسیتی نوشت که در آن ظاهرا از سیستم آموزشی و سیاست های اتخاذی وزیر آموزش انتقاد کرده بود. خودم آن شماره را نخواندم و آنلاین هم نیست که لینک بدم.
حالا Jack Layton، رهبر حزب نودمکرات کانادا جوابیه ای برای استفن هارپر نوشته که باز قراره فقط در وارسیتی فردا چاپ بشه.معمولا کاریکاتور های سیاسی نمیکشم، ولی از حدود دو هفته پیش از من خواسته بودند که برای مقاله ی جک لیتون یه چیزی بکشم تا همراه مقاله چاپ بشه. به هر حال هیجان انگیز تر از کارهای قبلی بود. من هم جک لیتون رو در حال کوباندن مشت به استفن هارپر کشیدم. انتظار داشتم که بگن عوضش کنم ولی از همون خوششون اومد. حالا فردا قراره چاپ شه، البته نگفته بودند از قبل که مال فردا است و برای همین متاسفانه نرسیدم ریزه کاری های آخرش رو تمام کنم و تمیزش کنم، همین الان فقط ساعت 12 شب از روزنامه زنگ زدن که فایل high res رو براشون بفرستم که بره چاپخونه (شماره ام رو هم از دفتر تلفن پیدا کرده بودند بدبختا، با دوستان مشغول تماشای فیلم بودم و ایمیل ام رو چک نکرده بودم!) و فقط رسیدم یه امضا بزنم.
به هر حال، جالبی اش فقط اینه که آدم میدونه هر دوتاشون به هر حال این رو میبینند و احتمالا میخندند یک کم. شاید هم جک لیتون به دستیارش بگه آقا این خیلی کارش درسته، یک میلیون دلار به حسابش واریز کنید. شاید هم استفن هارپر بگه این داره خیلی قدرتمند میشه، بگیریدش بندازینش زندان. همممم، نه؟ ببخشید Troy رو دیدم احساساتی شدم.

جایز الکتک 2
دسته ی بعدی از کسایی که باید کتک بخورند اونهایی هستند که درباره ی فیلم صحبت میکنند و یک دفعه و بدون هیچ هشدار آخر فیلم یا یک نکته ی خیلی کلیدی فیلم را لو میدهند. مخصوصا تو وبلاگ ها. واقعا اینها مستحق اشد مجازات هستند و باید زیاد کتک بخورند. سزاوار هیچ گونه بخششی هم نیستند، حالا هر کسی که میخواهند باشند.
در مورد نقد فیلم هم صحبت نمیکنم چون اون موقع آدم حسابش دست خودشه و میتونه که نقد رو نخونه تا از spoiler های احتمالی هم در امان باشه - کاری که معمولا خودم میکنم. ولی کسایی که بدون هشدار و در میان مطالب دیگر وبلاگشون این کار رو میکنند واقعا آدم های بیشعوری هستند، یعنی این یکی از بدیهی ترین و واضح ترین موارد اتیکت اجتماعی است و رعایت نکردنش بخشودنی نیست.

سئو ژورژی
تو life aquatic یک برزیلی باحال (بهش میگفتند پله!!!) از اعضای کشتی Belafonte بود و هیچ کار دیگه ای به جز گیتار زدن و آواز خواندن تو کشتی نداشت. ولی همین صحنه های کوتاه گیتار زدن و آهنگ هاش تاثیر خیلی زیادی بر روی حس و mood فیلم داشت. فقط آهنگ های David Bowie رو میزد و میخوند، ولی به پرتغالی. خیلی از خودش و از خوندنش خوشم اومد، برای همین یه تحقیقی کردم.
اسمش Seu Jorge است. تو برزیل حسابی معروفه. خواننده و هنرپیشه است و تو City of God هم نقش گانگستر وحشی، Knock-out Ned رو بازی میکرد.
یه گزارش خوب و مفصل درباره اش پیدا کردم (اگه نمیخواهید بخوانید میتوانید گوش بدید).
به هر حال، فعلا موسیقی فیلم life aquatic رو گرفتم و دارم لذت میبرم. Rebel Rebel رو هم از این آلبوم میزارم تو گرامافون. صدای دریا رو هم میتونید بشنوید :)

life aquatic
Life Aquatic رو دیدم. خیلی فیلم عجیبی بود. این همه هنرپیشه ی خوب، setting خیلی جالب، میتونست خیلی بهتر از این باشه. نمیدونم یعنی، نمیتونم خودم رو گول بزنم و بگم خیلی خوشم اومد ازش. بین داستان معمولی و چت گیر کرده بود، یا بایستی چت بودنش رو خیلی بیشتر میکردند یا اصلا نباید هیچ چت بازی درمیاوردند. همون تکنیک هایی که برای Royal Tenenbaums خوب کار کرده بود اینجا یه جورایی عجیب و به ضرر فیلم بود. کلا حیف، چون این همه هنرپیشه ی باحال و مورد علاقه ی من کمتر تو یه فیلم جمع میشن.
بگذریم.
* * *
تعدادی از آدما هستند تو این دنیا که کاملا باید حسابی کتک بخورند.یعنی استحقاق کتک خوردن رو بدجوری دارند. بنده سعی میکنم اینجا کم کم و به مرور همه رو معرفی کنم.
دسته ی اول کسایی هستند که دو یا سه نفره تو پیاده رو به صورت عرضی و شانه به شانه و آهسته راه میروند به طوری که تمام عرض پیاده رو را اشغال میکنند.
دسته ی دوم موسیقی سازان و تنظیم کنندگان و نوازندگان بی استعداد ایرانی هستند که صدای سازهای واقعی رو از دم با سینتی سایزر تولید میکنند. کلا با استفاده از سینتیسایزر مخالف نیستم و همینجا هم آهنگ های اینطوری زیاد هستند. ولی تقریبا هرگز از اون synth صاحب مرده برای synth کردن صدای گیتار یا درامز یا بیس یا هرگونه ساز واقعی و اصلی استفاده نمیکنند. آدم های کثیفی که این کار رو میکنند همگی جهنمی اند.
دسته سوم لایق الکتک ها "کوجی زادوری" هست. شلاق هم براش کمه.
بقیه رو بعدا میگم.

نامربوط
فکر کن یک کیسه ی خیلی بزرگ و تر و تمیز GAP رو باز کنی، بعد توش یک جعبه ی لباس GAP هم باشه. اون رو هم باز کنی. بعد توش کباب کوبیده باشه!! بعد تو همون کیسه یک کیسه ی Zara هم باشه. اون رو هم باز کنی بعد توش قیمه و قرمه سبزی باشه!! کمیلیان جان دستت طلا!!
ولی واقعا چه خوب میشد همیشه اینطوری بود. بسته بندی غذاهای ایرونی. مثلا شوهره میومد خونه میگفت عزیزم کوبیده گرفتم امشب {به زنش میگفت البته ... سو تفاهم نشه لطفا!!}. بعد یه جعبه ی تر و تمیز از تو یه کیسه ی تر و تمیز درمیاورد، بدون هیچ بوی بد و روغن و کثافت کاری.
* * *
خیلی کم کار دارم، به سرم زد یک تورنومنت فوزبال (فوتبال دستی) تو دانشکده مون راه انداختم!! یه میز تازه گرفتیم، تو دانشگاه قبلی هم زیاد بازی میکردم، دیدم اینجا خیلی بی حال هستند ملت. خلاصه فعلا حدود 10 تا تیم اسم نوشتند، و تا چهارشنبه هم که مهلتش است فکر کنم خیلی بیشتر بشه. یکی از دوستای چینی ام هم هست که از خداوندگار های فوزبال هستش. من هم بازی ام نسبتا خوبه. هم تیمی شدیم. انشالا همه رو نابود میکنیم (البته چند تا خداوندگار دیگه هم تو دانشکده هستند، نبرد سختی خواهد بود.)
* * *
گاهی اوقات کار های خرکی میکنم من . از این کارهای ناگهانی impulsive. مثلا یک دفعه تصمیم میگیرم یه جایی برم یا یه چیزی برای خودم بخرم. پریشب یک دفعه ساعت 8:30 هوس کردم fifa 2005 بازی کنم. رفتم پایین اجاره کنم دیدم ندارند. مثل دیوانه ها پاشدم رفتم futureshop که ساعت 9 میبست، تو سرمای -35 درجه و خریدمش!! البته راه نرفتم، با تاکسی رفتم و برگشتم.چقدر هم بازی گرونیه لامصب، ولی میارزید چه جور، پولش هم نوش جونشون. اصلا هر کی game console داشته باشه و این بازی رو نداشته باشه باید کتک بخوره. از اون بازی ها هست که تلویزیون رو هم به #$ میده. این پلاسما ها مشکل Burn In دارند. یعنی اگر یک تصویری برای مدت طولانی روی صفحه بمونه، جاش کم کم رو پیکسل های تلویزیون به طور همیشگی باقی میمونه!! حالا این بازی هم بالای صفحه اون جایی که علامت EA sport هست و همچنین اونجایی که نتیجه رو مینویسه همیشه ثابت هست. خیلی شنیدم که مردم تلویزیونشون رو با همین بازی داغون کردن، واسه همین دارم سعی میکنم مواظب باشم.
* * *
خیلی تعجب میکنم. رسما هیچ کدوم از ایرانی ها اینجا گروه Metric که یک گروه تورنتویی هم هست و بین خود کانادایی ها بی اندازه طرفدار داره رو نمیشناسه. چطور ممکنه اصلا، من نمیفهمم. البته شاید یه جورایی بهتر هم باشه. ولی کلا انقدر اینه اینجاا طرفدار دارند که این هفته قرار بود دو تا کنسرت اجرا کنند، ولی طوری بلیط ها از دم به فروش رفت که مجبور شدند دو شب دیگه هم اضافه کنند. خیلی کم پیش میاد اینجا اینطوری، حتی واسه خواننده های معروف. من شانس آوردم برای آخرین برنامه شون بلیط پیدا کردم. دیشب broken social scene براشون آغاز میکرد کنسرت رو که خیلی خوب بود، ولی فردا اونا نیستند. عوضش فردا فقط 19 سال به بالا است و بچه مچه ها نیستند.
* * *
هممممم دیگه موضوع سطحی پیش پا افتاده ی جلف دیگه ای به نظرم نمیرسه ... فعلا شب به خیر.

فوتبال موندیال
برنامه ی "فوتبال موندیال" رو نمیدونم چند نفر میشناسند. یک مجله ی خبری هفتگی درباره ی فوتبال است. متاسفانه اینجا در آمریکای فوتبال زده ی شمالی از تلویزیون پخش نمیشه (ممکنه از کانال های خاص پخش بشه البته، که عضویتشان گران است) و من سالهاست که ندیدمش.
ولی وقتی امارات بودیم از تلویزیون پخش میشد. نمیدونم آیا یک نفر ایرانی در اون کار میکنه یا چیه که به ایران و فوتبال ایران خیلی علاقه دارند. همون موقع یادمه چندین بار گزارش های مفصل و خیلی عالی از فوتبال ایران و بازیکنان ایرانی تهیه میکردند، گزارشهایی که آرزو میکردی تلویزیون ایران بتونه یه روز به اون خوبی درست کنه.گزارش هاشون هم همیشه از خود ایران بود و میرفتند با مردم خودشون صحبت میکردند و همیشه یه خورده وضعیت اجتماعی-سیاسی ایران رو در گزارش هاشون پوشش میدادند. یادمه مثلا تو همون گیر و دار مقدماتی جام جهانی 98، بعد از بازی برگشت ایران و چین، یک گزارش تهیه کرده بودند درباره ی بازی های ایران. بازی ایران و چین روز جمعه بود. بعد اینا ورداشته بودند آهنگ جمعه ی "فرهاد" رو گذاشته بودند، و صحنه های بازی رو با تدوین خیلی خفن و اسلو موشن های درست و کاملا به جا نشون میدادند. درباره ی آهنگ و شعرش هم یه توضیحی دادند و آخرش گفت که به راستی که آن جمعه برای چینی ها "جمعه ی خونین" بود!! (اگه درست یادم باشه 3-0 باختند). به هر حال کلا خیلی همیشه از ایرانی ها تعریف میکردند و ما هم کیف میکردیم تماشا کنیم.
حالا خواندم که همین برنامه یه سری گزارش مفصل درباره ی علی دایی تهیه کرده، در چهار قسمت. باید به همون کیفیت و همون باحالی باشه. حیف که نمیتونم ببینمش، ولی اگه جایی هستید که Futbol Mondial پخش میشه این سری رو حتما از دست ندید. اگه بتونید ضبطش کنید هم که عالی میشه.
تازه: یکی از دوستان تازه یاد آور شد که دلیل توجه این برنامه به ایران اینه که مهرداد مسعودی، که قبلا تو فدراسیون فوتبال کانادا کار میکرد، یکی از دست اندرکاران این برنامه هم هست. واقعا دمش گرم. این آقای مسعودی سالهاست که خیلی ساکت و آرام و پشت صحنه حرکات خیلی مثبتی برای فوتبال ایران انجام داده.

رستم بنفش پوش
خوب این قضیه ی کامیک رستم خیلی مورد علاقه وارد شده و هر وبلاگی میری الان یه چیزی درباره اش میبینی. صرف نظر از اینکه ایده اش خیلی خوبه -ایده ی درست کردن یک کامیک ایرانی بر اساس داستانهای شاهنامه به سبک کامیک های آمریکایی- هیچ چیز دیگه ای برای گفتن نداره راستش رو بخواهید. تو ایران و جاهای دیگه ی دنیا کامیک اصلا پدیده ی جا افتاده ای نیست و برای همین معیار مناسبی برای سنجیدن آن وجود نداره. ولی اینجا کامیک بازار خیلی بزرگ و طرفدار های دو آتشه ای داره و من هم به خاطر علاقه ام نسبتا تو خط کامیک ها هستم و دنبال میکنم. خیلی از کامیک هایی که تو کامیک فروشی های اینجا هست رو اگر ببینید شاید باور نکنید. بعضی هاشون به قدری عالی هستند که احساس میکنی داری یک اثر هنری خیلی بزرگ رو میخری. مثل خیلی از کامیک های top cow و یه سری از کامیک های DC یا Marvel و یا حتی کارهای michael turner که من یه زمانی خیلی (aspen) دوست داشتم. بهترین از نظر من هم کارهای j scott campbell هست. از نظر هنر کامیک واقعا شاهکاره این بشر و استعداد بی نظیری داره. کامیک جدیدش wildsiderz هنوز بیرون نیومده ولی به همین زودی همه رو هیجان زده کرده.
برگردیم به رستم که سازنده هاش مطمئنم که خیلی زحمت کشیدند و امیدوارم که اگر اینجا رو میخوانند بهشون بر نخوره. خودم میدونم درست کردن یک کامیک چقدر زحمت داره و صبر و حوصله میخواد و از این جهت کارشون قابل تقدیره. ولی از نظر هنر کامیک، اون چیزی که من از صفحات رستم دیدم شدیدا صعیفه، حتی در مقایسه با ضعیف ترین کامیک های موجود در بازار. برای همین هم هست که هیچ شرکت کامیکی حاضر نشده این رو عرضه کنه، به جز همون شرکت گمنام hyperwerks که ظاهرا محلی است برای عرضه کردن کامیک های خیلی ضعیفی که کس دیگه ای تحویل نمیگیره، و بعید میدونم اصلا تو هیچ مغازه ای اینها توزیع شده باشه، و فکر کنم فقط از روی اینترنت قابل خریدن هستش.
یه سری به سایت hyperwerks که بزنید میبینید که فقط چهار تا کامیک رو توضیع میکنه، و همه شون از نظر هنری خیلی صعیف هستند. بهترینش Saint Angel است که نقاشی هاش از بقیه کم اشتباه تره، . جالبه که تو مقاله ی خود بروس بهمنی تو iranian.com هم عکس یکی از شخصیت های این سری رو گذاشتند به جای رستم!!!
در مورد خود رستم هم جدا از ضعف نقاشی (چه از نظر آناتومی و چه از نظر inking و رنگ آمیزی ) اصلا حال و هوای ایرانی نداره. لباس ها، قیافه ها، landscape ها و کلا حال و هوای کامیک اصلا ایرانی نیست، یه جورایی بی هویت است و میتونه صحنه هایی از آسیای شرقی باستان باشه و یا اروپای قرون وسطی. فیگور ها و خیلی از صحنه ها هم در خیلی مواقع این طور به نظر میان که از روی صحنه های مشابه کامیک های بهتر بازپردازی شده اند.
به هر حال، دیگه خورد کردمش رفت فکر کنم!!! همونطور که گفتم ایده ی خیلی خوبیه و به عنوان شروع کار خیلی خوبیه، شاید هنرمند های بهتر ایرانی - که تعدادشون هم خیلی زیاده - رو اینطوری تشویق کنه که تنبلی رو کنار بگذارند و یه کار قوی تر و پر اثر تری رو ارائه بدن، کاری که واقعا بتونه توی بازار بزرگ کامیک آمریکا اسم در کنه و تاثیر گذار باشه.

ناپلئون
بالاخره فیلم Napoleon Dynamite رو دیدم. قبلا حسین تعریفش رو خیلی کرده بود ولی نرسیدم سینما ببینمش، تا اینکه بالاخره اومد رو DVD.
فیلم جالبی بود، یه تیکه هایی اش که خیلی خنده دار بود. کلا درمورد جواد/نرد های آمریکایی در شهر های کوچک بود. یاد داستان برگشت از آمریکای خودم رو افتادم، همین دو سه هفته پیش. با ماشین رفته بودیم و موقع برگشتن راه رو اشتباهی رفتیم و 100 کیلومتر در جهت مخالف رانندگی کردیم. جاده اش البته خیلی به نظر من قشنگ بود، خیلی یاد صحنه های "بر باد رفته" افتادم. مزرعه ها و دشت های خیلی بزرگ، با این سیلو ها و اسطبل های. البته بعد از اینکه فهمیدیم اشتباهی رفتیم کلی دیگه خیلی جاده به نظر قشنگ نمیومد.
به هر حال، کلی بر و بیابان بود و هیچ استراحتگاه یا پمپ بنزین یا خروجی پیدا نمیکردیم که بریم از یکی بپرسیم. بالاخره اولین خروجی که رسیدیم خروجی شهر Naples بود. گفتیم بریم اونجا از یکی بپرسیم. رسما شهر ارواح بود. یه چیز خفن دقیقا عین همینا که آدم تو فیلم ها میبینه. خونه ها همه خیلی خیلی قدیمی و در وضع ناجور، سایه ی خفگی و افسردگی کاملا همه ی شهر رو پوشانده بود. یه پمپ بنزین پیدا کردیم که اونم بسته بود!!! مغازه ی دیگه ای هم پیدا نمیشد. کنار خیابون یه دونه از این پیک آپ ها دیدیم که یکی دم درش داشت با راننده اش حرف میزد. کنارشون وایسادیم. دو تا مرد میانسال، تیپیکال white trash آمریکایی. دندون ها همه ریخته، قیافه ها درب و داغون. البته بی تربیت نبودند اصلا. گفتیم میخوایم بریم کانادا و راهنمایی مون کردند (البته راستشو بخواین از اول خودمون میدونستیم کجا رو اشتباه رفتیم و از کدوم راه باید برگردیم، این فقط برای محکم کاری بود!!).
به هر حال، زدیم از شهر بیرون و دو سه ساعت بعدش کانادا بودیم. این فیلم رو دیدم یاد اون شهر داغون افتادم. جالب اینجاست که بخش بزرگی از جمعیت آمریکا تو همین شهر های چند هزار نفری زندگی میکنند، و داشتن انتظار بیش از حد ازشون نامعقوله.
* * *
چند شبه gym ساختمون داره شلوغ میشه. اصلا خوشم نمیاد. یعنی چی همه حالا به فکر ورزش و تندرستی افتادند. قبلا من بودم و یه خانوم چینی که هر شب میاد تقریبا. بعضی وقتا یکی دو نفر دیگه هم بودن. چند نفر هستند ولی اعصابم رو خورد میکنند. یه زن و شوهر (شاید هم دوست) عرب هستند که تازگی همه اش میان. چاق و حسابی out of shape هستند. یعنی اصلا مال این کار نیستند. میان الکی دستگاه ها رو اشغال میکنند. آقاهه امروز توپ بزرگ ورزش رو شوت میکرد اینور اونور !! وحشی!!! انشالا که به زودی نا امید میشن میرن.
یه آقاهه هندی یا پاکستانی هم هست. اون بیشتر میاد. اونم اصلا قیافه اش به این چیزا نمیخوره. اگه بیاد مثل آدم ورزش کنه خوبه. ولی اول از همه همیشه اون موبایل کوفتیش رو هم میاره و هر دفعه هم یکی زنگ میزنه و چهار ساعت پای تلفنه. میخوای ورزش کنی موبایل دیگه چیه؟ ولی اعصاب خورد کن تر، میاد فوری کانال یکی از تلویزیون ها رو عوض میکنه. تو gym دو تا تلویزیون هست یکی این طرف اتاق یکی اون ور، بالا نصب کردند برای کسایی که ورزش میکنند بتونند استفاده کنند. حالا معمولا جفتشون روی یک کانال هستند. ولی این فوری میاد یکی شو عوض میکنه، بعد صدای دو تا کانال با هم قاطی میشه و خلاصه کلی آلودگی صوتی ایجاد میکنه.
هممم ... باید دم این security پایین رو ببینم بزاره وقتایی که gym تعطیله مثلا و درش قفله رام بده تو. البته نصفه شب میشه دیگه. هممممم. خلاصه خانوما آقایون، لطفا ورزش نکنید و دوستانتون رو هم به ورزش نکردن تشویق کنید.
* * *
راستی رقص ناپلئون تو اون فیلمه عالی ترین بود! با اونجایی که میگه This is pretty much the worst video ever made. هه هه ... باید ببینیدش.

اعراب عصبانی
در همان گیر و دار اعتراض به نشنال جئوگرافیک، روزنامه های کشور های عربی هم مقالاتی در این مورد نوشتند. دوستم احسان که خودش در امارات هست چند تا از این مقاله ها رو برام فرستاده. خوندن بعضی هاشون ممکنه اعصاب خورد کن باشه ولی اگر فقط قیافه و کون سوزی همان نویسنده را بعد از عقب نشینی نشنال جئوگرافیک مجسم کنید دلتون خنک میشه. پیشنهاد فرستادن ایمیل برای این روزنامه ها را نمیکنم چون اصلا آدم نیستند، فقط لینک ها رو میزارم اینجا اگه خواستید بخونید.
Iran threatens to boycott Asian Games - خلیج تایمز
Arose by another name… - گالف نیوز
Iran names highway 'Persian Gulf' - گالف نیوز

تگرگ
عجب تگرگ اساسی داره میاد. تا حالا تو تگرگ زیاد راه نرفته بودم. میدونین عین چیه؟ احساس میکنی همه دارن از این pop rocks ها میخورند. یادتونه؟ چی میگفتن تو ایران بهشون، آدامس سنگی؟ فشفشه ای؟ به هر حال، از اونا که تو دهان مثل فشفشه میترکند و شلوغ میکنند. صدای باریدن تگرگ هم عین همونه!!! خودتم احساس میکنی داری از اونا میخوری، فقط هر چی تو دهانتو چک میکنی میبینی چیزی نیست.

ولی اوضاع بعدش باحال تره. تا حالا درمورد چگونگی به وجود آمدن "چشمه" فکر کردید؟ که چطور مثلا از بالای کوه شروع میشه و تبدیل میشه به یه رودخانه ی گنده و منبعش هم هیچوقت تموم نمیشه؟ به هر حال، من فکر کرده بودم قبلا. ولی حالا فهمیدم. چون کله ی خودم تبدیل به یک چشمه شده.
از آنجایی که موهای فرفری دارم و تگرگ هم شدید بود، کله ی بنده ذرات تگرگ رو به خوبی جذب میکرد و انگار همه شون اومدن تو سر بنده. همچنین از آنجا که ذرات بسیار کوچکی از یخ هستند، به راحتی آب میشن. برای همین الان که اومدم دفتر نشستم پشت کامپیوتر همینطور از کله ی بنده آب میاد!! میتونم کارخانه ی آب معدنی بزنم.
خوب این هم از مطلب آموزشی امروز.

بازگشت
دو روز است که از مسافرت برگشته ام، ولی هر بار خواستم یه چیزی بنویسم به نظرم احمقانه و بی مورد اومد. در مقایسه با وضعیت داغونی که سر این زلزله به وجود اومده، یه جورایی هر چی دیگه آدم بنویسه احساس عذاب وجدان میکنه. ولی به هر حال زندگی ادامه داره و با ننوشتن چیزی درست نمیشه.
سفر خیلی خوبی بود. سه روز پیش یکی از دوستای خیلی خوبم با فامیل های بی نهایت مهربان و مهمان نوازش واقعا خوش گذشت. راچستر شهر نسبتا کوچیک و آرومی بود. این شهر، محل تولد شرکت کوداک و مقر اصلی اون و همچنین زیراکس هست و یک موقعی خیلی شهر موفق و پر رونقی بوده، ولی با خراب شدن وضع کوداک شهر هم که خیلی وابسته به این شرکت بوده از رونق افتاده.
ما هم این چند روز خلاصه انقدر غذاهای خوشمزه ی ایرانی خوردیم و از بودن با دوستان لذت بردیم که حد نداشت. صاحبخانه، آقای دکتر شاه محمد، یک پیانیست خیلی کار درست هم بود و یک گراند پیانو هم داشت. راستش از حدود 3-4 سال پیش تا به حال که پیانو رو ول کردم، هیچ وقت فرصت نشده بود طوری که میخوام و قطعاتی که دوست داشتم رو بزنم. تک و توک تو مهمانی ها و جاهایی که پیانو بود که مسلما نمیتونستم مثلا شوپن یا چایکوفسکی یا دبوسی بزنم مثلا، اونها رو درست هم بزنی مردم معمولا لذت نمیبرند چه برسه به من که بعد از این همه سال کلی نیاز به تمرین داشتم. خونه ی خودمون هم که در ونکوور میرفتم راستشو بخواین باز نمیتونستم بشینم درست و حسابی اون قطعات رو تمرین کنم، بیشتر به خاطر اینکه آپارتمان بود و خیلی زود احساس میکردم دارم اعضای خانه و همچنین همسایه ها رو با تمرین های خودم آزار میدم. در نتیجه همه اش یه سری قطعه های ایرانی که دوست هم ندارم ولی نیازی به تمرین ندارند رو همه جا میزدم.
ولی اینجا خانه بود، و صاحبخانه هم این کاره بود و من را هم تشویق به تمرین میکرد. مجموعه ی خیلی عالی ای از نت هم داشت. پیانو هم که عالی بود، خلاصه حسابی دلی از عزا در آوردم. البته بازم فکر کنم بچه ها رو آسی کردم و حد اقل دیگه حال همه شون از waltz of the flowers فکر کنم به هم خورده دیگه. ولی شاید برای اولین بار بعد از سالها واقعا لذت بردم از پیانو زدن و سعی میکنم تو دانشگاه برم یک اتاق تمرین پیدا کنم و هر از چندگاهی تمرین کنم.
سال نو هم با امیر و رامین همسفر و ناویگاتور عزیز رفتیم به یکی دو تا از کلاب های شهر. خلاصه در کل خیلی خوش گذشت و واقعا نمیدونم چطور تشکر کنم از امیر و همچنین فامیل های مهربانش.