آقای خوشخواب

سناریو از این خفن تر نمیشه. روزنامه برای مقاله ای یه سری عکس لازم داشت از یه برنامه ای. به یکی از دوستا/عکاس های روزنامه گفتم این کار رو بکنه. برنامه امروز ساعت 9 صبح بود. دوستم باید اول میومد از من دوربین رو میگرفت، قرار شده بود 8:30 بیاد.

8:25 زنگ زد، دو-دقیقه ای خونه ام بود و گفت الان میرسم، میخواست که بیدار شم و بدونم که داره میاد. گفتم باشه بیا. در ضمن قبل از تلفنش خواب خواب بودم. همینطوری خوابالو فقط رفتم قفل در رو باز کردم. چون میخواستم دوباره بخوابم گفتم اینطوری وقتی دو دقیقه دیگه میاد مجبور نمیشم دوباره از تخت پاشم برم در رو براش باز کنم. زنگ که میزنه از توی تخت بهش میگم در بازه بیا تو دوربین رو بردار و برو. تلفن رو هم بردم اتاق گذاشتم کنار تخت.

چشمام رو که باز میکنم میبینم ساعت 9:10 دقیقه است. تعجب میکنم چرا زنگ نزده. تلفن رو برمیدارم میبینم که اشتباهی روشن مونده بود!!! چند تا پیغام هم داشتم. زنگ میزنم بهش، تو راه برگشت به دانشگاه بود، بدون دوربین. بیچاره اومده بود و 20 دقیقه پشت در من در زده بود، یعنی کوبیده بود رو در طوری که همسایه ام اومده بود بیرون ببینه چه خبره، ولی بنده از خواب بیدار نشده بودم !!!!! ظرف 2 دقیقه به چنین خواب عمیقی فرو رفته بودم!!! دوستم هم امتحان نکرده بود که ببینه در بازه !!!!!! 20 دقیقه در زده بود و زنگ زده بود و بعد دیگه رفته بود !!!

یعنی : دوستم 20 دقیقه پشت دری که قفل نیست وایساده در میزنه و بنده 10 متر اینور تر بیهوش افتادم و نمیشنوم. از فاصله ی یک کم دور تر که نگاه کنید میبینید خیلی خنده داره قضیه.

حالا فکر کن آدم صبحش اینطوری شروع بشه!!!