rss feed atom feedxhtml validation css valitaion
balatarin do x do
فروشگاه آخرین عکس Lost in detail آخرین نقاشی Persian Vixen خداوندگاران sri لگوویزیون dancing Transformer watch

تبلیغ خیلی باحال سیتروئن. تقریبا 4.5 مگابایت. اگه طرفدار transformers هستید حتما نگاه کنید.

date

آرش خواننده که تو سوئد

آرش خواننده که تو سوئد معروف شده الان گفت که خونه شون تو ایران تو کوچه ی سرپایینی روبروی پارک ملت بود. خونه ی ما هم وقتی من خیلی بچه بودم، قبل از اینکه بریم شهرک اونجا بود! همین الان یاد خاطره های اون خونه افتادم، با اینکه فقط تا 5-6 سالگی اونجا بودم خیلی چیزها یادمه از اونجا.

دربان سر کوچه، مش جعفر با اون کلاه روستایی اش که همیشه دلم براش میسوخت چطوری تو اون اتاق چهار متری سر کوچه زندگی میکنه. بعیده الان زنده باشه، فکر کنم تمام عمرش همونجا بود.

برف بازی های توی پارک ملت و روزای برفی که اولین نفری که میرفت پارک ما بودیم و همه ی برف های نو و دست نخورده مال خودمون بود (جالبه به جز برف بازی ها دیگه پارک ملت یادم نیست، فکر کنم خیلی کم میرفتیم).

آسانسور خونه که فکر کنم چند بار هم توش گیر کردیم. پسر همسایه روبرویی که اسمش یادم نیست ولی قیافه اش کاملا یادمه. همسن و سال ما بود، یادمه براش از خارج کلی action figure جنگ ستارگان آورده بودند و دو تا شون رو هم داد به ما (من و برادرم). یکی شون هم Darth Vader بود :) تفنگ اسباب بازی اش هم یادمه که توش سنگ میذاشتیم و از تو حیاط شلیک میکردیم تو خونه هایی که پنجره هاشون باز بود!!!

گل آفتابگردون توی حیاط که تخمه هاشو قبل از اینکه برسند میکندیم!

ویدیوی نره خر گروندیک با نوار های گنده اش، کارتون های لوک بی باک و پاپای که هزار بار میدیدیم. مامانم هر وقت میخواست اسفناج بده بخورم برام پاپای میذاشت، ولی بازم کلک اش کار نمیکرد و نمیخوردم که نمیخوردم.
commodore 64 که دایی ام بعضی وقتا میاورد و اون موقع رسما برامون فضایی بود. بازی impossible mission با اون آسانسور و روبات های کذایی اش که همه اش میباختیم.

سینمای پشت بازار صفویه که فقط پوستر بزرگ نورمن ویزدمش رو یادمه. یا اولین باری که دوچرخه سواری یاد گرفتم، دقیقا اون لحظه ای که احساس میکنی بدون اینکه بیافتی میتونی حرکت کنی، تو همون حیاط با دوچرخه ی آبی برادرم ونداد. پدرم و ونداد هم اونجا بودن و کلی ذوق زده شده بودم که یاد گرفتم.

از خونه ی شهرکمون هم خاطره زیاد دارم، ولی انگار اصلا یک دنیای دیگه بود.

Balatarin
برای دوستانتان بفرستید:
ایمیل شما:
comments


Very nostalgic! It's crazy when you are far from all the things you love.

نوشته شده توسط Mo در February 12, 2005 02:48 AM

Daghiaghan lahzeyi ke docharkhe savari yaad gereftam o yadam miad.. ajibe ke adam chenin lahzehayi ro yadesh mimune... va vaghti barmigardi beheshun nega mikoni cheghadr ghashange.... in sahnehayi ke tarif mikoni o engar harkasi mitune ba ye seri taghyirati too zehne khodesh be soorate besyar vazeh o rangiyi moroor kone.. vaghan ehsase ajibi be adam mide....

نوشته شده توسط Arezou در February 12, 2005 03:35 PM

سلام دوست عزيز چه جالبه كه امروز در وبگرديهام الان براي چندمين باره كه به خاطرات روزهاي برفي برخورد ميكنم . انگار برف اين چندروز اخير همه رو بياد روزهاي بچگي و خاطرات برف بازي و اينها انداخته...منهم با خوندن هر خطش ياد يك يك خاطرات خودم ميافتم ...راست ميگي چقدر همه چيز فرق داشت و اونجا دنياي ديگه ايي بود. سبز باشي.

نوشته شده توسط shohreh در February 12, 2005 04:22 PM

سلام دوسته خوبم با پیشنهاده دوستم به وبلاگت اومدم بابا غوغایی کردی آفرین و ای ول خوشم اومد خوب حاله این عربارو گرفتی راستی به وبلاگه منم سر بزن

نوشته شده توسط setare در February 13, 2005 11:44 AM

Hi! Well, just in case I wanted to tell you that mash jafar is still alive! but right now he's too old to guard all day and he no longer can stop all those cars seeking a space to park their cars but sometimes he guards at night!

نوشته شده توسط I'm persian! در February 14, 2005 02:00 PM

sallam bad nist khabar zir ro dar mored weblog zed jang irani ha bekhanid http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2005/02/050213_mj-ra-newstatesman-report.shtml

نوشته شده توسط farid در February 15, 2005 01:50 AM

.!!ببین غم غربت با جوون مردم چی کار کرده
یا حق بردود

نوشته شده توسط DizzyRocker در February 15, 2005 07:57 AM