rss feed atom feedxhtml validation css valitaion
balatarin do x do
فروشگاه آخرین عکس Lost in detail آخرین نقاشی Persian Vixen خداوندگاران sri لگوویزیون dancing Transformer watch

تبلیغ خیلی باحال سیتروئن. تقریبا 4.5 مگابایت. اگه طرفدار transformers هستید حتما نگاه کنید.

date

مدرسه ی ایرانی

چند وقته میخوام درباره ی مدرسه ای که میرفتم بنویسم. وسط کلاس چهارم که از ایران رفتیم به امارات. اونجا من و برادرم تصمیم گرفتیم مدرسه ی ایرانی بریم. البته بعد از دیدن مدرسه راستش رو بخواهید رغبت چندانی هم نداشتیم، ولی رفتن به مدرسه ی خارجی هم برای یه بچه ی کلاس چهارمی مثل من خیلی ترسناک بود.

در امارات چندین مدرسه ی ایرانی وجود داره. سیستشمون هم خیلی جالبه. کاملا تحت پوشش وزارت آموزش و پرورش ایرانه. همه ی معلمین و مسئولین مدرسه بدون استثناء، حتی مدیر، هر دو سال (یا اواخر سه سال) یک بار عوض میشدند و معلم های جدید از ایران به جای آنها میامدند. در واقع سیستمی بود که آموزش و پرورش راه انداخته بود که توسط اون معلم های ایران شانس کار کردن در خارج ایران (و گرفتن حقوق دلاری) رو داشته باشند.

معمولا معلم هایی که می آمدند هم باید امتحانات زیادی رو رد میکردند و از صافی های زیادی رد میشدند تا به خارج اعزام بشوند. معمولا هم کسایی که میامدند دو دسته بودند: آنهایی که چیزی بارشون نبود و با پارتی اومده بودند و اونهایی که واقعا کارشون درست بود و معلمان خیلی خوبی بودند.

هر دو دسته، ولی، چون فقط دو سال آنجا بودند و طبیعتا میخواستند از حقوق ارزی که میگیرند حد اکثر استفاده را بکنند، معمولا در مدت اقامت دو ساله در امارات از هر گونه خرج اضافی خود داری میکردند و خودشان و خانواده هایشان واقعا در بدترین شرایط زندگی میکردند، تا هر چه بیشتر پولشان را جمع کنند. داخل مدرسه (حد اقل مدرسه ی ما در ابوظبی) هم یک مجموعه ی مسکونی خیلی فکسنی و اسف ناک بود که معلمان همانجا زندگی میکردند و فکر میکنم اجاره هم نمیدادند (یا خیلی کم میدادند(.
از نظر قوانین مدرسه هم کاملا عین ایران. بیشتر معلم ها و مدیر شدیدا حزب اللهی بودند. موی بلند و شلوار جین و این چیزا هم ممنوع بود. مثل ایران دیگه.

یه چیز دیگه اینکه به جز من و برادرم، تقریبا هیچ تهرانی دیگری در مدرسه نبود. آن موقع امارات خیلی خلوت تر از الان هم بود و ایرانی ها زیاد نبودند. بقیه ی دانش آموز ها همگی (بدون استثناء) از روستا های دور افتاده ی جنوب کشور بودند. جاهایی که اسمشون رو هم نشنیده بودیم. معمولا خانواده هایشان هم بازاری بودند و نسبتا فقیر، یا اگر هم فقیر نبودند طرز زندگی شان بسیار سنتی بود، مثلا کمتر کسی در خانه اش مبل یا صندلی داشت.

به هر حال، من و برادرم از ناف شهرک غرب افتاده بودیم وسط همچین محیطی. فقط تهرانی بودن ما کافی بود که همه از ما بدشان بیاید، حالا درس خوان بودن ما را هم به ان اضافه کنید و دیگه میشد نورعلی نور.
بقیه ی بچه ها هم به طرز کاملا شگفت آوری درس نخوان بودند!!! یعنی چیز عجیبی بود. خود معلم ها هم باورشان نمیشد بعضی مواقع. مثلا فاصله ی بین نفر دوم کلاس با من، در طی هفت سالی که آنجا بودم همواره چیزی نزدیک 7-10 نمره بود (از بیست)!!!

خلاصه خیلی طول کشید تا اینکه با بقیه ی بچه ها کمی صمیمی و دوست بشوم. فقط سالهای آخر دیگر فکر کنم خودشان عادت کرده بودند و میدونستند که اوضاع همینه که هست، و دیگه با بیشترشان رابطه ی خوبی داشتم. در ضمن به هر حال تعداد کم بود و از هر کلاس، یکی بیشتر نبود. در نتیجه هر سال با همان بچه های سال قبل دوباره همکلاسی بودیم (البته منهای آنهایی که رفوزه شده بودند، سال آخر دیگه مثلا از 30 نفر اولیه فقط 10-12 نفر باقی مانده بودیم!!!).

این وسط جالب ترین چیز رفتار بعضی از معلم ها و مخصوصا آخرین مدیر با ما بود. معلم هایی که شدیدا حزب اللهی بودند هم از ما خیلی بدشان میامد. نمیتواستند تحمل کنند دیدن اینکه دو نفر آدم تر و تمیز و متفاوت با خودشان، که مغزشویی های آنها درشان اثری نداشته موفق ترین دانش آموزان مدرسه هستند. مخصوصا وقتی با بچه های خودشان مقایسه میکردند.

آخرین مدیر دخترش همسن من بود و مثلا رقیب من. یادمه هر سال در مسابقات علمی که سراسری انجام میشد دخترش همیشه یک رتبه پایین تر از من بود و از این بابت به شدت عصبانی بود. یادمه به چند نفر از معدود تهرانی های دیگه که ماموریتی بودند و دوست من بودند گفته بود که با پندار نگردید و کلی از من و اینکه آنها را از راه راست به در خواهم کرد برایشان گفته بود. یا مثلا معلم های عوضی ورزش که هر ثلث نمره ی کامل به من نمیدادند، چون تنها حربه ای بود که میتوانستند از آن استفاده کنند تا معدل من 20 نشه. تعداد ثلث هایی که همه ی نمره هام 20 بود و مثلا ورزش یکدفعه 16 باور نکردنیه. یا مثلا معلم بی شعور و عقده ای مثلثات، که بعد از اینکه برادرم رتبه ی 18 کنکور رو آورد به جای اینکه خوشحال باشه شاگردش انقدر موفق شده (فکر نکنم تو عمرش یارو هیچ شاگردی اینطوری داشته ) رفته بود باز اینور آنور کلی از من و برادیم بیخودی بد گفته بود و عقده و حسادت رو تو چشماش میشد دید.

در میان چنین آدم های بی شعوری، چند تا معلم خیلی خیلی خیلی خوب هم آمدند. اسم های بیشترشان را یادم رفته ولی خودشان و درس دادنشان را هیچوقت یادم نمیرود.

در ضمن من نظام قدیم بودم. رسما آخرین بازمانده ها از نظام قدیم بودیم، چون سالی که ما وارد دبیرستان شدیم سالی بود که دیگر همه ی مدرسه ها در ایران نظام جدید شده بودند، ولی در امارات به دلیل کمبود معلم هنوز نظام قدیم بود، که آنجا هم از سال بعدش نظام جدید شد.

تا سال سوم دبیرستان آنجا بودم و سال آخر را در کانادا تمام کردم که آن داستانی دیگر است و مطلبی دیگر میخواهد. ولی در کل، برادم ونداد هم همیشه میگوید، رفتن به مدرسه ی ایرانی اتفاق خیلی خوبی برای ما بود. هر چند اصلا خوش نگذشت و دوست های زیادی هم از آن دوران نداریم، ولی همینکه من الان دارم اینجا فارسی مینویسم را مدیون همان مدرسه هستم. یا باز به قول برادرم، همان روابط محترمانه ی بین دانش آموز و معلم، و اینکه مثلا معلم ها هم دانش آموزان را "آقای فلانی" صدا میزدند، تاثیر زیادی در رفتار اجتماعی و شعور آدم میگذاره. و به خصوص من که اینجا هم مدرسه رفته ام این تفاوت ها را بیشتر درک میکنم و کلا از رفتن به آن مدرسه ی کذایی اصلا پیشمان نیستم.

Balatarin
برای دوستانتان بفرستید:
ایمیل شما:
comments


Agha khaily baa in neveshtat haal kardam. Daghighan mifahmam chi migi; Dubai ham hamin daastaan bood. Yaadesh bekhair.

نوشته شده توسط Ehsan در March 27, 2005 12:29 PM

salam agha pendar...
az vaghty ke on www.persiangulf.com va on dastan ro to google rah andakhtin va az vaghty fahmidam ke are kasi ke in karo karde yeki az bachehaye madresamon hast khaili khoshal shodam, harja harfesh bood bain bacheha, az to va vandad tarif mikardam, az inke che bachehaye dars khoon va zerang o khobi boodin... khodayish rast migam...
amma emroz ke in naveshtat ro khondam khaili az khodam badam omad, na inke az shoma badam biam, amma motesefane az khodam badam omad...
agha pendar tehrani boodan shoma nabayad maye eftekharet bashe, IRAN SARAYE MANAST... man baram farghi nemikone dostam tehrani, shirazie, esfahani ya harjaye dige, taraf bayad doost bashe...
dar zemn on zaman ke shoma boodin, ghair az shoma kolli pesar tehrooni diga ham bood...

agha pendar gol bezar behet begam ke aslan tehrani boodane shoma, dalili nabood ke kasi az shoma badesh biad... man khodam yadame ke kolli ba vandad va shoma haal mikardam va hich moshkeli ham nadashtam... va ta onja ke man yadame hich kodom az ham classihaye manam az shoma ya vandad badesh nemiomad!!! amma chejori be in natije rasidi ke chon tehrani hasti hame az shoma badeshon miad ro nemidonam!!!
bad inke pendar joon... zamani ke man dadasham lisansesho az USA tamom karde bood, be gofte khodet to hanoz to nafe vanak boodi va kharejo nadide boodi!!!
yani canada omadan inhame class gozashtan mikhad? manam bad az madrese va zoodtar az shoma omadam USA va doctorim ro gereftam az USA! hamon kasi ke be gofte shoma mobl ya sandali to khonashon nabode!! ...
azize man shoma alan bozorgi inharfa zeshte bekhoda, khaili delam mikhast ke inaro nanavisam va toro ba hamon chehre vatanparast bebinam... amma tof be in rozegare fani ke hame chiz o hame kaso avaz mikone...

نوشته شده توسط NoOne در March 28, 2005 11:46 AM

دوست ناشناس، متاسفانه ایمیل ات رو برایم نگذاشتی تا جوابت رو بدم. دوست ندارم بحث رو بکشم تو وبلاگم ولی اگر برایم ایمیل بفرستی واقعا خوشحال میشم که باهات صحبت کنم و سو تفاهم رو رفع کنم. اگر هم نمیخوای که همینجا معذرت میخوام اگر چیزی گفتم که بهت برخورده، ولی اینها مشاهدات من و چیزهایی است که از آن دوران یادم میاید.

نوشته شده توسط legofish در March 28, 2005 10:06 PM

دوست عزیز سلام
من دراینترنت به دنبال رهنمایی کارو تحصیل درامارات بودم که بامطالب شما برخورد کردم .لطفا اگر درحال حاضر اطلاعاتی ازوضع کنونی کار و تحصیل در امارات را در اختیار دارید .به ایمیل بنده بفرستید
متشکرم

نوشته شده توسط ساسان در March 31, 2005 02:16 AM

سلام
من هم فکر می‌کنم کمی توی این نوشته بی‌انصاف بوده‌ای. من خودم توی مدرسه‌های آنجا درس نخوانده‌ام. ولی خوب گذرم افتاده است و خیلی از آن همکلاسی‌های شما احتمالاً همشهری‌های من بوده‌اند. فکر کنم مساله بیشتر مساله اختلاف فرهنگی بوده است. این که دو طرف نخواسته‌اند همدیگر را درک کنند. ولی در هر صورت نوشتن این‌ها کمک می‌کند ببینم داریم کجا می‌رویم.

نوشته شده توسط محمد خواجه‌پور در April 1, 2005 08:47 AM