






نوشتن یا ننوشتن
علی خوشگذران، دوست مجازی من که تو ماجرای بمب گوگلی خلیج فارس از همه لحاظ بینهایت کمک و همراهی کرد، تصمیم گرفته دیگه وبلاگ ننویسه.
همونطور که خودشم نوشته تقریبا برای همه پیش میاد که یه موقعی در مورد اینکه اصلا وبلاگ نویسی رو ادامه بدن یا نه دچار تردید میشن. خودم هم تقریبا یک سال پیش با این وضع روبرو شدم. اینجا طرف یه تصمیم کاملا شخصی میگیره. من شخصا ترجیح دادم که وبلاگ نویسی رو ادامه بدم، ولی با توجه به یه تعریف کاملا مشخص که برای خودم درست کردم (و با تعریف قبلی ام از وبلاگ نویسی خیلی فرق میکرد). تصمیم گرفتم که ادامه بدم، فقط در صورتی که چند تا چیز رو رعایت کنم: یک. موقع احساساتی شدن هیچی ننویسم. دو. درباره ی مسائل شخصی و خصوصی که به کسی ربطی نداره تا اونجا که میشه هیچی ننویسم. سه. در مورد نوشته هام راجع به آدم های دیگه، هیچوقت تصور نکنم که طرف نوشته من رو نمیخونه؛ حتی اگه ملکه الیزابت باشه. در نتیجه اگر چیزی باشه که جلوی روی طرف هم حاضر نباشم بهش بگم، درباره اش نمینویسم.
موارد بالا خیلی محدود کننده هستند و میتونند وبلاگ آدم رو خیلی کسالت بار کنند، تازه همیشه هم شاید نشه بهشون عمل کرد. ولی به هر حال، برای من اینها شروط حیاتی هستند که تنها راه وبلاگ نوشتن با حفظ آسایش شخصی ام رو در عمل کردن به اینها میبینم. تا حال هم تا اونجا که تونستم بهش عمل کردم و اونایی که وبلاگ قدیمی من رو هم میخوندند (که فکر نمیکنم کسی از خوانندگان فعلی ام بینشون باشه) این رو میدونند. البته این رو هم بگم که اگه اینجا صرفا فقط یه وبلاگ بود و پورتفولیوی کارهای عکاسی یا نقاشی ام اینجا نبود، شاید ادامه نمیدادم. به هر حال، اینا رو گفتم که ... اممم ... نمیدونم اصلا اینا رو برای چی گفتم. به هر حال تصمیم علی هم کاملا میتونه درست باشه و براش آرزوی موفقیت میکنم. از کسایی هم که میگن ما دیگه نمینویسیم و بعد از دو روز دوباره برمیگردن زیاد خوشم نمیاد (البته خودم یه بار این کار رو کردم، ولی الان دیگه نمیکنم، به هر حال زندگی کن و یاد بگیره دیگه). پس علی جان بهتره که دیگه برنگردی!!! البته چند روز دیگه بالاخره خودش رو میبینم و صحبت ها رو حضورا انجام میدیم.
* * *
یه رستوران ایرانی کثیف تو downtown تورنتو هست به اسم "خانه ی کوچک کباب". جدیدا هر وقت بخوایم غذای ایرونی بخوریم میریم اونجا. خیلی کوچک و درب و داغونه، عین رستوران های پایین شهر یا ساندویچ فروشی های قدیمی ایران میمونه. ولی غذاش حرف نداره به نظر من. کوبیده اش از همون چرب و چیلی هاست که من دوست دارم (که انقدر چربی داره یه جورایی سفیده دیگه!!). خلاصه واقعا عالیه.
دیشب با دوستا اونجا بودیم، یه آقای سیاه پوست اومد تو. راستش قیافه اش یه جورایی به آدم های فقیر میخورد، با یه کالسکه اول اومد و به شوخی به ما گفت با کالسکه ی من کاری نداشته باشید. بعد دیدیم زن و دو تا بچه اش هم اومدن. زن اش سفید پوست و جوان و خوشگل بود. دید فارسی حرف میزدیم (مرده) و گفت اه ایرانی هستید؟ گفتیم آره. بعد دیگه شروع کرد تعریف کردن از ایران و فرهنگ ایرانی و این چیزا. گفت قبل از انقلاب ایران بوده. فارسی بلد نبود البته. خلاصه خودش رو کشت. میگفت اینها (غربی ها رو میگفت) هر چی دارن از شما دارن و فرهنگ شما رو برداشته اند دزدیده اند و هزاران سال طول میکشه تا به پای شما برسند (!!!) و شماها هیچوقت یادتون نره که چقدر ملت بزرگی هستید و از این حرفها خلاصه. تا میتونست به آمریکایی ها هم توپید و گفت من و زنم هم سفید و سیاه نیستیم، ما هم مثل شما ایم و عاشق فرهنگ شما و به بچه هامون هم داریم فرهنگ خاور میانه ای رو یاد میدیم. از عرب ها هم تعریف میکرد البته (از عراقی ها مثلا). خلاصه یک کم قاطی داشت به نظرم و من که دلم برای زن و بچه هاش خیلی سوخت. آدم خوبی بود البته.
* * *
کنفرانس زندگی خصوصی و اماکن عمومی ایران رو وبسایتش رو به سفارش یکی از استادای ایرانی دانشگاه تورنتو که کنفرانس رو راه اندازی کرده درست کردم که میتونید اینجا ببینید. پوسترهاش هم چاپ شده و یه جورایی باحال شده. نقاشی هاش البته هیچکدوم از خودم نیست. یه سری کاریکاتور واقعا vintage هستند از اطلاعات هفتگی، مال n سال پیش، که به نظرم خیلی باحال هستند. پیشنهاد استفاده از آنها هم متعلق به همان استاد است، وگرنه بنده اطلاعات هفتگی n سال پیش تو خونه ام ندارم متاسفانه. iran heritage هم که یکی از برگزارکننده های کنفرانس هست تو وبسایت خودشون یه وبسایت جانبی برای این درست کردند. راستش هدف از این دوباره کاری رو دقیقا نمیدونم، پوز زنی هم اگه باشه که نتیجه اش خوب معلومه دیگه!!
* * *
یکی دو تا چیز دیگه میخواستم بگم که فعلا یادم رفت. اگه یادم اومد بعدا مینویسم. اگه یادم نیومد هم هیچوقت نمینویسم.