






دکتر خوب دکتر بد
این مدت ماجراهای زیادی برام اتفاق افتاد. از سفر به کلگری یخ زده تا مریضی شدید و رفتن به بیمارستان. اینها و مطالب جالب دیگر در "ادامه ی مطلب"!
هفته ی پیش برای کارهای شخصی چند روز رفته بودم کلگری. برادرم هم آنجاست و فرصت خوبی بود که او را هم ببینم. هوای کلگری تو اون چند روز وحشتناک سرد بود. منفی بیست و پنج درجه، که با حساب سرمای باد از منفی سی هم پایین تر میرفت. تورنتوی منفی ده درجه اون موقع برام مثل کوبا بود.
اون موقع هنوز آموکسی سیلین هایی که برای سرماخوردگی ام شروع کرده بودم رو میخوردم و تقریبا ده روز شده بود. همون موقع دوباره گلو درده یک کم شروع کرده بود به برگشتن. ولی بعد از اینکه به علت جا به جایی ساعت و کمی غفلت و جوانی یکی دو بار قرص هام رو نخوردم، از اونجا که دیگه ده روز هم گذشته بود آنتی بیوتیک رو به کل متوقف کردم.
کلگری هم شهر بدی نبود. اولین باری بود که میرفتم و از چیزی که فکر میکردم (و همه فکر میکنند) خیلی بهتر بود. اصلا دهات نیست و اتفاقا نسبتا خیلی هم زنده است و حتی downtown نسبتا خوبی هم داره. آدم هاش هم فوق العاده مهربون هستند. البته بازم مطمئنا آدم اگه چندین سال بخواد اونجا باشه حوصله اش سر میره ولی کلا بد نبود. یه رستوران ایرانی هم هست که بهترین کباب های برگ کانادا رو درست میکنه. برادرم هم کلی جاهای مختلف رو بهم نشون داد و شرمنده کرد.
به هر حال، بعد که برگشتم تورنتو گلو درد کم کم بیشتر و بیشتر شد. تا اینکه به طرز فجیعی زیاد شد. بالاخره تصمیم گرفتم برم دکتر و از آنجا که دکتر خانواده ام ظاهرا از تورنتو رخت بربسته، رفتم به walk-in کلینیک نزدیک خانه. walk-in کلینیک به کلینیک هایی میگن که آدم میتونه هر وقت خواست سرش رو بندازه و بدون وقت قبلی بره یه دکتر ببینه. رفتم و یارو باز یه سری آنتی بیوتیک داد و یه سری آزمایش گرفت. بعد از دو سه روز آنتی بیوتیک ها کوچکترین اثری نکردند و گلو درد هم هنوز همانقدر آزار دهنده بود. رسما بدترین گلودردی بود که تو عمرم گرفته بودم، به طور مداوم درد میکرد تا اونجا که دردش رو تو گوشم هم احساس میکردم و با هیچ قرصی هم دردش خوب نمیشد. هیچ چی هم نمیتونستم بخورم و صدایم هم به کلی عوض شده بود. دوباره رفتم همون کلینیک و این دفعه یه دکتر دیگه معاینه کرد و جواب آزمایش ها هم که همه منفی بود رو دید و گفت که آقا این حتما ویریوسه، گرچه "هیچ وقت ویروسی به این بدی که گلو رو به ** بده ندیدم" ولی برو خونه و بشین تا خوب شه. آنتی بیوتیک رو هم قطع کن.
ما هم خسته و ناامید رفتیم خونه. برادرم از اول هی میگفت که نگرانه آبسه هستش. اون شب هم گفت هنوز فکر میکنه آبسه است و بهتره برم بیمارستان. بیمارستان رفتن اینجا هم، از روی تجربه، یعنی دست کم چهار پنج ساعت معطلی تو قسمت اورژانس. رفتم رو اینترنت و درباره ی آبسه ی گلو یک کم خوندم و هیچ شکی برام نمونده بود که برادرم درست میگه. تک تک نشانه هاش رو داشتم: تب، صدام عوض شده بود، درد شدید، دهنم رو نمیتونستم باز کنم، چیزی هم نمیتونستم بخورم (یعنی میخوردم ولی با درد شدید).
خلاصه روز بعدش 7 صبح به امید اینکه بیمارستان خلوت باشه رفتم. سر وضعم خوب معلومه خیلی مرتب نبود. پرستار اولی که تشخیص میده اصلا رات بدن یا نه خیلی بیتربیت بود. شاید فکر کرده بود از این بیخانمان ها هستم. داشتم براش توضیح میدادم و رسیدم به قسمتی که برادرم که دکتره و الان ونکووره ... یه هو حرفم رو قطع کرد و گفت "فکر نمیکنم برادرت نقشی در گلودرد تو داشته باشه". برگشتم و فقط بهش نگاه کردم ، و ادامه دادم "نگرانه که آبسه باشه". ظاهرا نگاهی که کردم خیلی تاثیر داشت چون یه هو تبدیل شد به یک پرستار مهربان و "عزیزم" از دهتش نمیافتاد!!! عجیب.
به هر حال، بعد از اینکه 3 تا دکتر اومدن و نگاه کردن (به فاصله ی مثلا یک ساعت بین هر کدوم)، هر سه به محض دیدن گلوم گفتن آبسه هست و باید خالی اش کنیم. آخرین دکتر رفت که دوربین بیاره تا بفرستن تو حلق ام و پایین تر رو هم ببینند، که به جای دوربین با تیغ و قیچی برگشت. تنها راه درست کردن آبسه اینه که با تیغ محل آبسه رو ببرند تا چرک ها خارج بشه. خلاصه، بعد از اینکه با آمپول کمی از چرک رو از گلوم بیرون کشیدن تا مطمئن بشن، با تیغ و قیچی افتادن به جونش. کاملا دردناک بود، ولی خوب همون کلک کار رو کند و از اون موقع تا حالا حالم خیلی خیلی بهتره و بالاخره بعد از چهار روز خونه نشینی تونستم برگردم سر کار.
فقط خاک عالم بر سر اون دکترهای بیسواد و به درد نخور کلینیک، که اگه قرار بود به حرفشون گوش بدم الان خدا میدونست در چه حالی بودم. اگه یک کم لات بودم میرفتم اونجا لات بازی در میاوردم. دم برادرم هم گرم که از اونور کانادا تونست تشخیص بده و رسما نجات داد ما رو. خلاصه این از داستان مریضی طولانی ما. امیدوارم که دوباره برنگرده.
تو این چند روز حسابی از همه ی کارهام عقب افتادم ولی، و الان دارم سعی میکنم که خودم رو برسونم.

When did you come to Calgary? Now, here is sunny. it was just your luck.
خدا رو شکر که خوب شدي...ولي بعد از اين باور داشته باش که به هيچ دکتري توي کانادا نبايد اعتماد کني!!!
Man ke taa hala az in anti-biotic khair nadidam! Khosh-haalam ke alaan behtari.
Would you let me know what do they call ABESE in english?
We feel you man...
Hope you get better soon.
Mahi- In english آبسه is called abscess.
oops sorry about the last comment, mixing persian and english screwed things up. Anyway, in case it isn't clear, I was just telling Mahi that an "abese" is called an abscess in english.
I am in Vancouver,and desprately looking for a good doctor,can I have your brother's contact number,please?
That sucks man. I have vivid memories of the "emergency" services in Ottawa hospitals, where I had to sit for four hours to be finally seen by someone... Not fun at all.
لگوماهی جان،
این یکشنبه بین ساعت 4 تا 6 عصر یک گروه تمرکزی وبلاگنویسان تورنتو برگزار خواهد شد. اگر بیایی ممنون می شوم.
این هم لینک مربوطه با اطلاعات بیشتر:
http://farangeopolis.blogspot.com/2005/12/blog-post.html
I thought you might be interested in this:
http://news.bbc.co.uk/1/hi/magazine/4534602.stm
سلام، اگر به سايت بست بای بروي، سيستم ها را می بينی. من اچ پی خريدم...
pendar...vali tasavvoresho bokon...kheili ba haleh keh to enghadr khas hasti...va namorattab shodi va...parastar...ro shenakhti..va inkeh...ras migi lat bazi kareh khoobieh va lazemeh barayeh baziya albatteh... . :az khodet kheili movazebat kon...
pendar gan isp=ALBORZ...ESTEFADEH MIKONAM...digeh chetori?....
Thanks Man! I hope you're feeling much better now. Take care and have a great holiday.
واقعا تو کانادا هم از این خبرها هست . ما فکر می کردیم اینها فقط مال ایرانه !!!