






مترسک
خیلی از اینکه دیر به دیر آپدیت میکنم شرمنده هستم، مخصوصا فتوبلاگ که دیگه تار عنکبوت بسته. یه دلیل عمده اش اینه که دیگه از این لپتاپ قدیمی ام کلافه شده ام و چون یک کم کند شده حوصله پروسس کردن عکس ها رو ندارم، دلیل دیگه اش هم تنبلی است.
چند روز پیش به همراه پدر رفتیم سعدآباد. تابحال نرفته بودم، البته با توجه به اینکه در اکثر موزه هایی که رفتیم آنجا من و پدرم تنها کسانی بودیم که آنجا بود فکر میکنم خیلی از تهرانی های دیگه هم نرفته اند اینجا. به هر حال، خیلی به مجموعه میرسیدند و تعداد رفتگرها و باغبانها و کارمندهای آنجا از بازدیدکنندگان بیشتر بود.
موزه های متعددی هم داخل مجموعه بود که نصف آنها بسته بود، ولی تمام آنهایی که باز بود را رفتیم که عبارت بودند از : موزه نظامی، کاخ سبز، کاخ ملل، موزه فرشچیان، موزه آب و موزه برادران امیدوار. به جز موزه آب که هیچ چیز جالبی نداشت بقیه اش واقعا دیدنی بودند، به خصوص موزه ها. کاخها واقعا آنچان زیبا و باشکوه نبودند و خانه های خیلی از شهروندان الان تهران از آنها مفصل تر است. ولی موزه نظامی که پر از اسلحه های زیبای قدیمی بود و همچنین موزه برادران امیدوار - که با وجود کوچکی خیلی به دل مینشست - واقعا خوب بودند. دیدن نسخه اصلی نقاشی های فرشچیان هم واقعا لذتبخش بود و از زمین تا آسمان با دیدن نسخه چاپی این نقاشی ها فرق میکرد. حالا عکس هایی هم از همه اینها گرفتم که قول میدم کم کم بذارم تو فتوبلاگ.
از دیگر نکات خنده دار که دیدم در رابطه با رانندگی یکی مترسکهای پلیس است و دیگری عادت خنده دار مردم برای روشن کردن فلاشر ماشین هنگام رسیدن به ترافیک. اولی اش ، یعنی مترسک های پلیس رو پارسال هم دیده بودم. عکس ماشین پلیس رو در اندازه واقعی روی مقوا چاپ میکنند و کنار جاده میگذارند و از دور تشخیص اینکه این واقعی است یا مقوایی برای راننده مشکل است. در نتیجه در همان فاصله 100-200 متری تا آنجایی که معلوم شود این مقوایی است راننده وحشی شاید کمی رعایت کند. ولی چیزی که امسال جدید بود مترسک های خود پلیس بود که کنار این ماشین ها میگذراند. به این ترتیب که یک آدمک یا به اصطلاح dummy رو ورمیدارند و لباس پلیس تن اش میکنند. یک چراغ چشمک زن هم به دست این آدمک وصل میکنند و میگذارندش کنار همان ماشین مقوایی. باز از دور طرف فکر میکند ماشین و آقای پلیس هر دو واقعی هستند. خلاصه واقعا خنده دار است.
خنده دار تر از آن عادت مردم برای روشن کردن فلاشر ماشین هنگام کم کردن ناگهانی سرعت ماشین است (معمولا وقتی که به ترافیک سنگین میرسند) که در هیچ جایی که زندگی کرده ام ندیدم و به خصوص در آمریکای شمالی که اصلا مرسوم نیست. در ایران این کار از این جهت برای من خنده دار است چونکه از نظر من این یکی از نکات خیلی ظریف و از detail های رانندگی است. یعنی کسی که همه قوانین دیگر را رعایت میکند و فقط همین یک کارش مانده است که هنگام کم کردن سرعت به روشن کردن فلاشر به ماشین پشتی اش اطلاع دهد. ولی در ایران که رانندگی انقدر وحشیانه و بی قانون است اینکه همه این یک کار را رعایت میکنند واقعا مضحک است. مثلا صحنه ماشینی که با ریلکسی کامل بر روی خط و از وسط دو lane دارد حرکت میکند و فلاشرش رو هم به علت رسیدن به ترافیک روشن کرده واقعا ironic است.
بگذریم. از اتفاقات دیگری که افتاد سوختن مودم لپتاپم بود که موجب شد باز کمی به در و دیوار فحش بدهیم. آخر کدام مملکت پریز برق و تلفن اش عین هم است؟ همه خانه ها هم ماشالا علامت های روی پریز یا اشتباه نصب شده یا اصلا علامت ندارد که کدام برق است و کدام تلفن. مثل شیرهای آب. فکر نکنم کسی باشد که به خانه ای نرفته باشد در ایران که شیر آب سردش قرمز بوده و آب گرم اش آبی. اینکه چطور این همه کارگر میتوانند کار به ظاهر به این سادگی را اشتباه انجام دهند هم عجیب است.
یک سری کتاب هم خریدم من جمله کتاب مجموعه کمیک استریپ های بزرگمهر حسین پور که در چلچراغ و جاهای دیگه چاپ کرده. در عین اینکه بامزه است ، دیدن اینکه چقدر کاریکاتوریست ها در بیان موضوعات خیلی خیلی ساده و پیش پا افتاده هم محدود هستند و تیغ سانسور فرصتهای اولیه ابراز هنر و عقیده را از آنها گرفته هم تأثرآور است. همچنین سر سری کشیدن تعداد زیادی از کمیک ها که معلوم است فقط در طی چند ساعت کشیده شده اند هم ناراحت کننده بود، چون به این معنی است که صد هزار کار دیگر هم باید کاریکاتوریست انجام دهد تا زندگی اش بچرخد. در صورتی که در آنجا کسی که کمیک استریپ میکشد فقط کارش کشیدن کمیک استریپ است و بس (البته اگر از هفت خوان پذیرفته شدن توسط سندیکا ها عبور کند) و تا آخر عمر همان یک کمیک استریپ را خواهد کشید و لازم نیست صدجای دیگر کار کند (در واقعا سندیکا قبول نمیکند که کیفیت کار پایین بیاید، بنابراین آن کارتونیست باید تمام وقتش را صرف همان یک کمیک استریپ بکند.) به هر حال خیلی دوست دارم آقای بزرگمهر حسین پور رو ملاقات کنم، و اگه کسی بتونه زمینه اش رو فراهم کنه خوشحال میشم. از پروژه های دیگه ام پیدا کردن و ملاقات آقای بهمن عبدی است، که تنها معلم نقاشی من بود و وقتی کلاس اول بودم به مدت یک سال به من و برادرم خصوصی نقاشی و کاریکاتور درس میداد. نقاشی های آن دوره را که چند روز پیش دوباره نگاه میکردم یادم افتاد که چه شاگرد بدی هم بودم و خیلی از تمرینات را سرسری و بدون دقت یا ساعتی قبل از اینکه او بیاید انجام میدادم! واقعا آقای عبدی حق بزرگی بر گردن ما دارد و خیلی دوست دارم پس از ده سال و اندی دوباره او را ملاقات کنم و کارهایم را بهش نشان بدم. این هم یه لینک دیگه با یه سری از کارهای آقای عبدی، و جالب اینکه این کارش دقیقا متناسب با همین مطلب مترسک است!

كلي دنباله ايميل گشتم ولي گير نياوردم مجبورم اينجا بگم: يه تحقيق شروع در دم در مورده تاثيره اولين رابطه جنسي بر روان انسانها مي خواستم ازت تقاضاي همكاري كنم
میشه بپرسم شما چه مهندسی خوندید؟
پس اين امر خير چی شد؟
salam man hamishe matalebetono mikhonam ama dige alanha shoresho darovordid ma ham darim to iran zendegi mikonim ama inghadr in mozoaty ke migy kahndeadr nist motmen bash onjaye ham ke zendegi mikony mozoate moz hektar az in ham vojod dare ke be onha ham bekhandi dar zemn ma khili rahat mitonim berim to orkut age shoma moshkeli daryd elate ine ke ba ghvanine inja ashna nistid age ghavanin inja ro bedonid dige inghadr in chizha baraton mozhek nist
baba khareji, koshti maro,
نوع نگاه و طراحی وبتان واقعا جالب است :))
Aks begir. Montazere didane aksaye zibat hastim.
فباق